جمعه , ۱۹ خرداد ۱۴۰۲
تا زمانی که تن عریانت به تن عریانم نخورده بود ،میشد تحمل کرد از روزی که تنِ تب کرده ام را در آغوش کشیدی و لب برلبم نهادی دیگرنمیشود تحمل کرد تا چشمانم به چشمان خمارت نخورده بود میشُد تَحمل کرد میدانی نمیشود تحمل کرد دیگر نمیشود از تنت دور بود دیگر نمیشود پیشانیت بوسید و از لبها گذشت ، لبهای اَتش کرده ام لبهایت را میخواهد تن تَب کَرده ام تنت را میخواهد این چنین گویم تمام وجودم تورا میخواهد ای یار جفا کارِ مَن :)...
دلم برایت تنگ شده ،چشمانم برایت تَر شدهگمانم دلت از دلم سرد شدهو تو تنت در بغل دیگری گرم شده گویی که قول هایت میان دروغ هایت گم شدهصورتم شکسته شدهموهایم سفید شدهدستهایم چروک شدهدیدنت ، بوییدنت ،بوسیدنت آرزویم شدهپس از رفتنت فقط عشقت از دلم کم نشدهو من ماندمو دلی که برایت تنگ شده :)...
افسوس که ؛ دگر مرا خوشحال کننده ترین اتفاقات هم شاد نمیکننددگر مرا ناراحت کننده ترین اتفاقات هم غمگین نمیکننددگر مرا تعجب اور ترین اتفاقات هم متعجب نمیکنند به خودم امده ام و دیدم که چقدر نسبت به اتفاقات زندگیم بی حس شده ام میبینم و میگذرم به راستی که گویی مرده ام...
امشب اجازه اش را از خدا گرفته ام ، امشب نوشته هایم باید جور دیگر آغاز شوند ؛ به نام چشمان بخشنده و مهربانتعشقت چه بی صدا درِ قلبم را زد و زمانی آمد که منتظر آمدن هیچ کسی نبودمبا آمدنت فهمیدم بودنت جبران تمام نبودن هاست ،جبران تمام خُرد شدن ها ،شکستن هابا وجودت نه آرزویی مانده برای نرسیدن ، نه حسرتی برای خوردن دوست داشتنت مانند نم نم باران است کم کم آمد وبه گُمانم به دِرازا بِکشداصلا من جای تمام کسانی که دلتنگت نمی شوند ، به جای تمام کسا...
تو بودنت جبران تمام نبودن هاستبه گمانم چشمانم جوری تورا میبینند که تا به حال کسی را اینگونه نگاه نکرده اندبه همگانم تو همانند بارانی، همچون باران بر کویر قلب خسته ام باریده ایبه گمانم تو هروز زیباتر میشوی و من هرروز عاشق ترجانانم پاییز در راه است یقین دارم با وجود تو روز های زندگی ام گرم میگذرند به گرمای لحظه هایی که در اغوشم ارام میگیریدر فرفری موهایت که دست میبرم تازه به یاد می اورم که مدت هاست در بند ان تار موها اسیر شده ام اسیری ک...
در اتش عشقت میسوزمو سوز تنم جهان را به اتش میکشد و ناگهان از خواب برمیخیزم اتش عشقت جز من کسیرا نمیسوزاند و اینکه کسی جز خودم و خدایم سوختنم را نمیبیند مرا می آزارد افسوس که این آزورده خیالی جز من خیال کسی را به هم نمیریزد مانده ام چگونه از اتش دوزخ چشمانت بگریزم...
جانانم تو دست نیافتنی ترین معشوق روی زمین هستی دور از دستانم هستی اینجا میان نوشته هایم دست کسی به تو نخواهد رسید در میان انبوه زخم هایم ، سکوت و بغض هایم دست کسی به تو نخواهد رسید در میان انبوه دلشکستگی هایم مدت هاست منتظرم دلت همچون من ترک بردارد ان وقت است که دیگر امدن یا رفتنت، بودن یا نبودنت، به اغوش کشیدن یا از اغوش راندنت هیچ فرقی برایم نمیکندمدت هاست دگر دلم نه عطر تنت را میخواهد نه گرمی اغوشت رامدت هاست نه به امدنت دلخوشم،نه...