پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
به آن یار ندیده(موشح)به گندمزار خواهم داد پیغام بهارت راهوای دلپذیر و باغ سرسبز انارت رااگرچه مثل تاکی سر به دیوار هوس دارینمی دانم که می نوشد شراب زهرمارت رایکایک صفحه های دفتر جامانده را خواندماز آن روزی که گفتی قصه ایل و تبارت رارموز عاشقی را بین مژگان کجت بردینمی دانمچه خواهی کرد چشمان خمارت رادلآشوبم خرابم بیدلی سرگشته حیرانمیکایک می سپارم لحظه های انتظارت رادرنگی کردی و یکباره از پیش دلم رفتی...