یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
هر زمان محروم از چشم عدالت می شومبین این نامردمی ها بد قضاوت می شوممی کشد آتش به جانم غصه ها بی اختیاروقتی آزرده دل از بخل جماعت می شوم کارد وقتی هم نفس با استخوانم می شودضرب در دلبستگی ها ، بی نهایت می شوممی کنم سجده به درگاه الهی با خشوعمی نشینم تا سحر غرق عبادت می شوممی شود جاری به لب هایم فقط ذکر خداخوب می دانم که مشمول عنایت می شومبین موج اشک و زاری ، در سپهر آرزومی کنم پرواز و سرشار از سعادت می شومتا که ...
هر زمانى که روزگار اشکت را درآوردبگو دنیا فداى سر مادرم و بخند ...که براى غصه هایت جز مادرت،آب در دلِ هیچ کس تکان نمى خورد...