تابستان فصلِ خوبى براى رفتن نبود.. نه باران مى بارد که اشک هایم را بپوشاند.. نه برف مى بارد که رد رفتنت آب شود.. نه برگ زردى بود که با لگد حرص نبودنت را سرش خالى کنم.. در آن هوا ... فقط داغ رفتنت دلم را سوزاند ،،
آیا وکیلم شما را به عقد دایٔمىِ.... و بعد از چند بار چیدن گل و آوردن گلاب بالاخره با اجازه ى بزرگتر ها بله را مى گویند و به اصطلاح خودشان مى روند قاطىِ مُرغها..! امّا از من به شما نصیحت بى "عشق" تن به وصلت ندهید که عاقبت این...
و هرگز آفتاب صبح آنقدر گرم نمیکند مرا، که حضور تو...
عشق خاصیت هاى محال به آدم ها مى دهد مثلاً تو؛ نگاهت طعم بهار نارنج مى دهد... صدایت عطر یاس دارد... قدم هایت آواز مى خوانند...
هر زمانى که روزگار اشکت را درآورد بگو دنیا فداى سر مادرم و بخند ... که براى غصه هایت جز مادرت، آب در دلِ هیچ کس تکان نمى خورد
دوسش دارى ؟! دو_حالت_بیشتر_نداره برو_بهش_بگو قبول_کرد_که_قبول_کرد قبول_نکرد دوباره_بگو