هر زمان محروم از چشم عدالت می شوم بین این نامردمی ها بد قضاوت می شوم می کشد آتش به جانم غصه ها بی اختیار وقتی آزرده دل از بخل جماعت می شوم کارد وقتی هم نفس با استخوانم می شود ضرب در دلبستگی ها ، بی نهایت می شوم...
آزرده دل از کوی تو رفتیم و نگفتی کی بود؟ کجا رفت؟ چرا بود و چرا نیست