پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
موی سر کردم سفید اما خیالت در سر است آتشی پنهان ته این توده ی خاکستر است...
عزّت شاه و گدا زیرِ زمین یکسان استمی کند خاک برای همه کس جا خالی...
ما به زورِ ناتوانی زنده ایم...
در هر نماز دست به زانو چرا زندزاهد ، اگر ز کرده پشیمان نگشته است...
می آمدم که تنگ در آغوش گیرمتسنگِ سرِ مزارِ توام سنگِ راه شد......
مرگ گوارا شود ، موی چو گردد سپیدلذّت دیگر بود ، خوابِ دَمِ صبح را......
موی سر کردم سفید امّا خیالت در سَر است.......
بهرِ ما گر هست محرابی ، گریبان است و بس......
عمر، آن بهتر که در پای نگار آخر شود...