سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
شرم چشمانت چه لذت بخش و جاویدانه بودآفتاب چشم تو با قلب من بیگانه بودروزها در حسرت آغوش ممنوع تو رفتعاشقی با تو به سان عاشق دیوانه بودچای کم رنگی که با تو عاشقانه نوش شدبهتر از آن جام مشروبم دراین میخانه بودتا غم از فرسنگها نزدیک میشد سمت منشانه های بی قرارت محکم و مردانه بودبا تو باران معنی پاک طراوت را چشیدبی تو پاییزم همان آغاز بی مهرانه بودماه خم شد از تماشای نجیب چشم توحکم تقدیر من وتو سخت بی شرمانه بودتار...