شرم چشمانت چه لذت بخش و جاویدانه بود آفتاب چشم تو با قلب من بیگانه بود روزها در حسرت آغوش ممنوع تو رفت عاشقی با تو به سان عاشق دیوانه بود چای کم رنگی که با تو عاشقانه نوش شد بهتر از آن جام مشروبم دراین میخانه بود تا غم...