آه آری این منم اما چه سود او که در من بود دیگر نیست،نیست
پنداشتی چون تو بگسستم دیگر مرا خیال تو در سر نیست؟ اما چه گویمت جز این آتش بر جان من شراره ی دیگر نیست
بگذرم گر از سر پیمان می کشد این غم دگر بارم می نشینم ، شاید او آید عاقبت روزی به دیدارم
ای دو چشمانت چمنزاران من داغ چشمت خورده بر چشمان من ای لبانم بوسه گاه بوسه ات خیره چشمانم به راه بوسه ات
ای لبانت بوسه گاه بوسه ام خیره چشمانم به راه بوسه ات
زندگی گر هزار باره بود بار دیگر تو ، بار دیگر تو
تو در چشم من همچو موجی چه میشد شبی تو را می ربودم ، تو را می ربودم
ای لبانم بوسه گاه بوسه ات خیره چشمانم به راه بوسه ات
او ز من رنجیده است آن دو چشم نکته بین و نکته گیر در من آخر نکته ای بد دیده است من چه می دانم که او با چه مقیاسی مرا سنجیده است من همان هستم که بودم ، شاید او چون مرا دیوانه ی خود دیده است بی وفایی...
من نمی خواهم که حتی لحظه ای لحظه ای از یاد تو غافل شوم
در ببندید و بگویید که من جز او از همه کس بگسستم کس اگر گفت چرا ؟ باکم نیست فاش گویید که عاشق هستم
تا لبی بر لب من می لغزد می کشم آه که کاش این او بود کاش این لب که مرا می بوسد لب سوزنده ی آن بدخو بود
خانه ی خالی خانه ی دلگیر خانه ی دربسته بر هجوم جوانی خانه ی تنهایی ببین من به کجا رسیده ام نگاه کن که غم درون دیده ام مرا دگر رها مکن مرا بپیچ در حیر بوسه ات مرا بخواه در شبان دیرپا