دوست داشتم ماه باشم هر شب عبور کنم از روی پرده گوشه ی اتاق را روشن کنم در شب های زمستان اما هنوز همین درخت پرتقالم که تنها می توانم حواست را پرت کنم در مسیر هر روزه ات به سمت کار .
باور کنید من هم ادامه ی زندگی را بعد از این شعر نمی دانم بعید نیست اگر باز به آشپزخانه بروم و این بار کارد را که می شویم انگشتانم را فراموش کنم.
نگران گلی هستم که در غیاب تو می روید این شعر را زنانه دوست بدار وقتی به جنگ می روی و من در خانه تور می بافم تو دیگر از من عبور نخواهی کرد و از این خیابان طولانی که چشم انتظاری های من است در غروب های پاییز نشسته...
درست وقتی انتظارش را نداری به سراغت می آید در پارک در کتاب فروشی یا همین جا که حالا من ایستاده ام عشق به همین راحتی از پیراهن ات بالا می آید و همچون شال گردنی زمستان را کوتاه می کند