شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
شما یک آدم اوریجینال به من نشون بده. یک زیباى غیر پروتزى. یک دلبر غیر ژورنالى. یک داف غیر رسمى که جذابیت را لابه لاى رگال هاى ویکتوریاسکرت نجوید. یک عکاس، یک نویسنده، یک نقاش که چشمش به بغل دستى اش نباشد. یک فیلمساز که فرهادى و کیارستمى را رج نزند. یک فوتبالیست که دریبلش مال خودش باشد. اصلن یک لبوفروش که خود خودش باشد؛ لبو را به سبک خودش درست کند، به سبک خودش قاچ بزند، به سبک خودش بپیچد توى کاغذ و به سبک خودش بدهدش دستت. یکى که به سبک خودش دوست ب...
شبای زمستون که طولانی می شه، بافتنی نارنجی که خیلی دوسش داری رو تن می کنم، عودو روشن می کنم، بعد بزرگ ترین و سرخ ترین تیکه لبو رو برات میارم.مهم نیست بیرون خونه چقدر سرد باشه من به حرمت عاشقی، خونه رو واست گرم نگه می دارم....
داغ دی/لبوسرخِ سرخ/ازخیابان بلند می شد بخار...
داشتم برگه های دانشجوهامو صحیح میکردم....🌹یکی از برگه های خالی حواسمو به خودش جلب کرد...به هیچ کدام از سوال ها جواب نداده بود. ...فقط زیر سوال آخر نوشته بود: «نه بابام مریض بوده، نه مامانم، همه صحیح و سالمن شکر خدا. تصادف هم نکردم، خواب هم نموندم، اتفاق بدی هم نیفتاده. دیشب تولد عشقم بود. گفتم سنگ تموم بذارم براش. بعد از ظهر یه دورهمی گرفتیم با بچه ها. بزن و برقص. شام هم بردمش نایب و یه کباب و جوجه ترکیبی زدی...