قدیما خونه ی هر پدربزرگی یه صندوق پر از خوشبختی وجود داشت. یه جزیره ی ناشناخته که مادربزرگ کلیدش رو با نخ سفیدی آویز گردن می کرد. بیشتر وقتا سهمم از این خوشبختی یه شیرینی نارگیلی و مشتی پسته شور شده با زعفرون بود. اما خوشبختی تو زندگی های الان...
دوستت دارم مثل عطر گل های زعفران مثل صدای خنده ی کاج ها در زمستان مثل آسمان خراش های یک طبقه و قلبی که دیوانه وار میزند برای تجسم بوسیدنت بدون هیچ شرمی..
شبای زمستون که طولانی می شه، بافتنی نارنجی که خیلی دوسش داری رو تن می کنم، عودو روشن می کنم، بعد بزرگ ترین و سرخ ترین تیکه لبو رو برات میارم. مهم نیست بیرون خونه چقدر سرد باشه من به حرمت عاشقی، خونه رو واست گرم نگه می دارم.