بیقرارم ودر تردید درخیال شهر توام برچشمهایت خیره میشوم و بوسه میزنم برلبهایت ماه من پشت ابرهاست و تن خسته من هی میشود فرسوده تراز خیال بافی آخرعزیز من مگر نشنیده ای که می گویند ماه پشت ابر باقی نمیماند