متن نسرین شریفی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات نسرین شریفی
خدا هم هوای تو را دارد
نوشته های گلایه هایم از تو را که به او سپرده بودم برای چاپ به نشر اکاذیب داد.
#نسرین شریفی
چقدررویا می بافم برای تو وخودم
رویای مسیر جاده
و یک سبد شعر عاشقانه
تا درزیر تک درخت عاشقی که از معشوقش دورمانده،سر بر زانوانت بگذارم و همه را بخوانم برایت
تا که شاید دل خدا به درد آید و نمیدانم که چه بگویم
که شاید دارم از نرسیدن به...
نصیحت میکنی ای عقل،نروم من سوی او
من به فرمان توام
دل که فرمان نبرد، من چکنم
روبروی گلدان شمعدانی درد دل گفتم و بغضم ترکید
از آن روز، اشکهای شمعدانی ،مسئول آب دادن گل شمعدانی شده اند.
جادوگرشده ام
دعایی نوشته ام
یک طومار دلتنگی
با اشک چشمانم
و یک سبد دعا با آه دلم
بر دوش بادگذاشته ام
ارمغان خواهد آورد برایت
ومن حس خواهم کرد عطر موهایت را
وقتی که بادپریشانشان کند
و چه غبطه میخورم به باد
پنجره به هم میخورد
و میبرد باد...
خاطره سروستان و کندن دل بر درخت و نوشتن دوستت دارم تا ابد
و تکان دادن دستان علفها برای خداحافظی مان
و چه مظلوم بودیم
در زیر یوغ ناف بُرهایی که نافهایمان را برای دیگری بریده بودند
و دنیا پر است از کسانی که نافشان تا مرگ درد میکند
نیایش
ای عشق، دیگر چاره ای بیندیش که یاهو یاهویت در دعاهایم بدجوری گلویم را زخمی نموده است،
نگران نباش دوست من
از اینکه به آغوش مرگ رفت وتو تنها مانده ای
ویا به نوعی دیگر تنهایت گذاشته و ترکت کرده است
وتو هیچ نمیدانی
سرنوشت برایت چه نگاشته بود
به گمانم زمان با تو بودن به همان مقدار، تقدیر بوده است.
نوشته بود باید جای دنجی پیدا کرد و رها شد از قفس روز مرگی هاو ....
و اما تو بگو
جای دنجش را پیدا کرده ام
همه نگرانیهارا شسته ام و بربند آویزانشان کرده ام
چگونه است که بازهم قفس پابرجاست
بازهم مهمان های ناخوانده لعنتی سر میرسند و کام...
نیایش
می نوازد آب گیتار
می رقصند پونه های لب جوب.
عطر سنجد خاطره میسازد و می گوید من هم آری
عابری می باید تا که بصیرت یابد و مست گردد
ازهم نوایی این چرخ و فلک
مستی و دیوانگی و عشق و جنون
اهل دلی میخواهد
تا که شوند...
خبر که ندارید از اشکهایم و
بغضهایم،ای مردمان شهر
سرخاب برگونه و خنده بر لب وغم در درون
به گمانتان آدمی هستم با احساس مترسک
ولی بدانید قضاوت روزی پنجه بر گلویتان خواهد فشرد.
با دلواپسی هایتان چه کنم
سرتان به کارخودتان گرم باشد
میدانم آنچه درطی سالیان با کرختی زندگیم،حال درو کرده ام را چگونه آسیابش کنم
نیازبه آسیابان ندارم
از شما بخیر،و ازما به سلامت
س و ج الفبا را خوب بلدید
تا کی قصد بیسواد ماندن دارید
زندگی به پایان خط رسیده دوست من
کمی مرورش کن
زندگی فقط آن نیست که بنشینی و لی لی حو ضک بازی کنی
باور کن رمان فضولیت به چاپ هفتاد رسیده
لطفا به فکر نوشتن رمان توبه باش
نمیخواهم سر قبرم بیایی
وقتی در زندگی به خانه ام نیامدی
نمیخواهم در مجلس تعزیه ام لب و لوچه ات آویزان باشد
درزنده بودنم،تورا این چنین زیاد دیده ام.
نیایش
دلداده دیارتوام
پرسه میزنم دمادم در حوالی دهکده عشق
به رویای دیدنت
میدانم سرابیست
اما شهر آرزوهایم قشنگ است
و میدانم این را نیز
که تو خوب بلدی مرا
و چنان ناغافل مرا در آغوش میکشی
که آن لحظه را مدهوش و یاد دنیایم نیست
وچه کنم که چیدمان...
آدمی را دیدم که به شکل قاصدک شده بود
سریع و بی باک
تند و خیزان
گویی تمامی احساسش را به دست سبکبالی سپرده بود
از دنیا بی خبر و غافل
دست خودش نبود
میخواست فقط به هدفش برسد
و من دیدم که رسید
چون مرا بر بالهای مثلا قاصدکی...
انباراشکها را دیده ای هرگز
به گمانم جاییست به مانند خانه مورچه ها
ذخیره دانی هست پر
و گاهی که دلشان بخواهد سرسره بازی میکنند
بدون حرفی و حدیثی
پشت سرهم می غلطند بر گونه ها
به گمانم آن وقتیست که جایشان دیگر خیلی تنگ است
طاقت بغضهای تلنبارشده هم...
نمی توانم تمامت کنم
زجرهای به تو رسیدن تمامم کرده است
اشهدانّ محمداً عبده و رسوله
دراین دنیایی سخن است
محمدرسول خداست
واما:
محمد قبل از رسالت ،"عبدِصالح" بوده است
مبعث برانگیختن است
به مادرس میدهد،
درسِ درخویشتن تعمق نمودن
و خودراشناختن
ودردریای عبودیت شناکردن
من وتو آمده ایم تابزرگ شویم
بزرگ درمعرفت
بزرگ در بندگی
که عاقبت این است زندگی...