پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در و منو تو آن قصه ی ناگفته ی این قلب منی قلب من قلب ندارد که تو آن را ببریدَرِمان باز شده...و منی خیره به درچه توانم گفتن؟!پس از این خیره به در خواهم ماند تا تو را بینم بازآه! این دَر شده من؟ یا که من خیره به در؟گویی از دور میایی تو هم اکنونباز آی!دلِ من تنگ شدهو تو نزدیک شدی و دوباره من و اَسراب و خیالاتم بود وای بر من که شدم مجنونت...!!معصومه محمدی سیف...
ای فلک دست از سرم بردار من دیوانه ام من شبی عاشق شدم بخشیده ام یارانه امای فلک! جور فلک دل را فلک کرده همیهست این چرخ فلک کج یا فلک کرده همی؟کاروان! عاشق نشو آهسته راندن عیب شدهرکه عاشق شد شدش کارش تمام و غیب شدمن که دل دادم به او دیوانه شد هم دل هم اوکاروان ! عاشق شدی باید دهی اشتر به اویار من دیوانه شد گویی که مارش میگزید او نمیدانست ، تا فهمید زود از جا پرید بشنو ای دل یک نصیحت از سخن ها از کلامعاشقی را نقطه سرخط است و ...
تو اگر حافظ، اگر سعدی، تگر طون باشی / نتوان گفت که دیوانه ی عاقل باشی شرط دیوانگی ما پس ازین این باشد / که نه منطق، که نه اشعار،که نه دین باشدهرکه دارد دین عشق در دل پس او دیوانه است / هرکه عاقل باشد اندر کار او کارش نباشد کار نیست حافظا! رو پس ازین فکری به حال خویش کن/ عاشقت مطرب نمیخواهد،نه ساقی، باورش اقرار کنسعدیا ! مرد نکونامَت همین دِیروز مرد / فکر خود را هم کمی صرف پِی اشعار کنافلاطون جهان باشی اگر دیوانه ای/ عاشقی را در بر منطق ...