شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
از پشت قاب عینک دودی نگاه کن حال دل آشفته ام را روبه راه کن قلبم شکسته چشمهایم بی فروغ استنبضم بگیر و چاره ی این درد و آه کناعظم کلیابی بانوی کاشانی...
دلم گرفته از این غم بیا بسوز لبم رابه وصله های محبت بدوز روز و شبم راتنم چو کوره آتش تبم ببین بالاست بسنج با ضربانت همیشه تاب و تبم رااعظم کلیابی بانوی کاشانی...
دلم گرفته و میلی به اجتماع ندارمشبیه سایه ی ظهرم که ارتفاع ندارم...
دلم که میگیره ازاین زمونهغم میاد و توی دلم میمونهچاره ای جز صبر وقرار ندارمچکار کنم راه فرار ندارمبه دل میگم خداخودش کریمهبزرگه ومهربونه و رحیمههی به خودم وعده میدم دوبارهمیگم زمستون که بره بهارهخزون با اون رنگ و لعاب نابشبا برگهای قشنگ و آب و تابش... تموم میشه پامیکشه از خونهروسیاهی هم به زغال میمونهامید دارم با گلها پیدا بشیشادی قلب من تنها بشیامید دارم سهم دلم تو باشیشمع و چراغ محفلم توباشیامید ...
به رنگ غروبی که صحرا گرفتهدلم از تو واز من و ما گرفتهچه زیبا،چه وحشی،چه دلخواه و تنهانگاهت درونِ دلم جا گرفتهشبیهِ هجومِ غزل های زیباهوای تو در قلبِ من پا گرفته سکوتت مرا میبرد تاکجاهاکه در دامنش موج دریا گرفتهوجودم سراسر غزل شد ، به یادتکه هستیِ من با تو معنا گرفته ومن مهربان وصبورم به یادتوقلبم به عشق تو شیدا گرفتهندیدی که غروبی نشسته به باممدلم از نبودت چه زیبا گرفته ...غروب دلم را ندیدی که بی...
دلم گرفته و حرفی به غیر گریه ندارمچگونه ابر بگوید دلش گرفته؟چگونه؟...
دلم از بودنت ای عشق به خود میبالدگرچه از دوری تو هر نفسی مینالد کلیابی کاشانی...
مرا صدا کن و از بیخ بی قرارم کنرمق به کنده ندارم کمی بهارم کنبهار نه! به همین زرد قانعم اصلابیا وهر چه دلت خواست فحش بارم کنبه طرز بی سر و پایی به بودنت وصلمبه ابتذال بیانداز و اختیارم کنبلند من ! شب پاییز ! با توام یلداکه دانه دانه لباس از تنم... انارم کنکه دانه دانه به دستت... و گلپرانه مرابغل بگیر و بیامیز و خوشگوارم کنو کل زندگی ام را بگیر در مشتتو هر دقیقه ازین عشق باردارم کناز این جهان خوش اخلاق ظاهرا خوشبختعبوس ...
دلم گرفته مثل چشم های خیس از اشکدلم گرفته مثل کوچه های بارانی...اسیر غربتم در این هوای دردآلودتو از هجوم غصه در قفس چه می دانی!📝 شاعر: سیامک عشقعلی...
در و منو تو آن قصه ی ناگفته ی این قلب منی قلب من قلب ندارد که تو آن را ببریدَرِمان باز شده...و منی خیره به درچه توانم گفتن؟!پس از این خیره به در خواهم ماند تا تو را بینم بازآه! این دَر شده من؟ یا که من خیره به در؟گویی از دور میایی تو هم اکنونباز آی!دلِ من تنگ شدهو تو نزدیک شدی و دوباره من و اَسراب و خیالاتم بود وای بر من که شدم مجنونت...!!معصومه محمدی سیف...
وقتی مهربونی می کنی و.... مهربونیتو نادیده می گیرن!وقتی هرکاری از دستت برمیاد، انجام می دی تا مبادا بخاطر سختیش، کنار بکشن و تو... میشی همدمشون تو روزهای سخت، میشی حامی.... تا ازش یه قهرمان بسازی و یه الماس ناب بتراشی تا به بهترین شکل ممکن بدرخشه...وقتی، ارزش کارت رو نفهمنمیرسی به نقطه ای که یهو میگی : چقدر دلم گرفته ☹️ گاهی وقت ها، نمیشه یه چیزایی رو واسه درد ودل به کسی گفت و... بحق که تنها میمونی! اون وقت دلت می خواد، آسمون باز بشه.......
“شما که سواد داری ، لیسانس داری ،روزنامه خونیبا بزرگون می شینی،حرف میزنی،همه چی می دونیشما که کله ت پره،معلّم مردم گنگیواسه هر چی که می گن جواب داری ، در نمیمونیبگو از چیه که من،دلم گرفته؟راه میرم دلم گرفته، میشینم دلم گرفتهگریه می کنم ، می خندم ، پا میشم، دلم گرفته ؟من خودم آدم بودم ، باد زد و حوای منو بردسوار اسبی بودم که روز بارونی زمین خوردعمر من کوه عسل بود ولی افسوسروزای بد انگشت انگشت اونو لیسیدبعد نشست تاتهشو خورد .....
دلم گرفته کنارت کمی قدم بزنمدوباره تار دلم را به صوت بَم بزنمدلم گرفته بگیرم دوباره دست توراوسرنوشت خودم را خودم رَقَم بزنمنمیشود که فقط در خیال عاشق بودچگونه وقت نبودت، زعشق دَم بزنمعجیب نیست که از دوریت شبی اشکیبه دیده ام بِنِشانم ، به چهره نَم بزنمخدا کند که به پایان بیاید این دوریدوباره یک غزل عاشقانه من قَلم بزنم.......
+ در چه حالی؟- حال گرفته ی استمراری...
دلم طوری گرفته است ...که انگار تمام غم های عالم در دلم مهمانی گرفته انددلم طوری گرفته استکه انگار تمام غصه های بی پدر و مادردر دلم یتیم خانه درست کرده انددلم طوری گرفته است که انگارتمام شکستهای عشقی دختران جواندر دلم کنار کرسی نشسته انددلم طوری گرفته است که انگارتمام پسران را در یک روزبه سربازی اجباری میبرنددلم طوری گرفته استکه انگار دریاها بدون آب مانده اندآسمان بدون خورشیدو من بدون حال خوب پرسه می زنم...
دلم گرفته خدا را تو دلگشایی کنمن آمدم به امیدت، تو هم خدایی کن...
غصه گر هست بگو تا باشدمن هنوز می خندم... 《بی خیالِ من و این مردم و هی زخم زبان می خندم》گریه دارم ولی باز ببین می خندممن خدایی دارم ...که در این مهلکه ی دردآشوبسَرِ هر زخم دلم می گریدزهراغفران...
چند وقتیست حال و روزم خوش نیستهر شب انگار زنی غُرغُرکنان داردرخت چرک هایش را با حرصتویِ مغزم میشویدمدت هاست به خوابم نمیایی...؟!تو مگر قول نداده بودی برمیگردی؟!از کدام کوچه رفتی آن شب؟!که من تمامِ شهر راوجب به وجب گشتم و نیافتمت...؟!عطرِ تنت را هنوز همرویِ نارون هایِ کنارِ خیابان حِس میکنمعجیب دلم گرفته است این روزهابعدِ رفتنِ تو باغِ شعرهایم دیگر بار ندادچشمه واژه هایم خشکیداگر برگشتی با خودت کمی باران بیاوردلم قدم ...
من دلم گرفتههرچه می روم نمی رسمرد پای دوستکوچه باغ عشقسایبان زندگی کجاست...
دلم گرفته بیا بی بهانه گریه کنیمبه یاد خاطره ای عاشقانه گریه کنیم ...میان جمع بخندیم از سر اجباربه حال غربت خود مخفیانه گریه کنیم...
آدم گاهی لازمهچند وقت کرکره زندگیشو بکشه پایینیه پارچه سیاه بزنه درش و بنویسه:کسی نمرده!!فقط دلم گرفته......
دلم گرفته از این شهر،شهر بی مرام،رفیقاز این جماعت در فکر انتقام رفیقکجای این شب،شب بی اعتبار گریه کنم؟به روی امنیت شانه ی کدام رفیق؟...
دلم گرفتهاز این روزگاران بی فروغاز این تکرارهای ناپایاندلم گرفته از این همه کینه این همه دروغاز این مردمان نا مهربان و بی وفا دلم گرفتهدلم برای کوچه پس کوچه های مهربانی ها تنگ است !!!...
دلم گرفته و روی شانه هایِ خودم گریه میکنم...
دلم گرفته پدر برایم بهار بفرستید زشهر کودکیم یادگار بفرستید دلم گرفته پدر روزگار با من نیست دعای خیرو صدای دو تار بفرستید...
دلتنگ شده امنمیدانم ! شاید برای تویا شاید برای دیروزهایی که باتو گذشتاز اینجاصدایت میکنم !تو از آنجا بغلم کن !دلم گرفته...