کوهستان ترا بیادم می آورد وخاطرات باتو بودن را ای سفر کرده که در محالی گم شدی غروب جنگل بی تو اما چه غم انگیزاست
سبزینه های زرد یک عمر برشاخسار حسرت خواندم ازغم غربت اکنون که به پرواز درآمدم بربلندترین شاخه حسرت نشسته ام
باانگشتانت به ابرها غلغلک بده شاید هوای خشکِ چلّه خندان شود.