برو آنجا که تو را منتظرند... قاصدک در دل من، همه کورند و کرند ...
لطفی کن ودرخلوت محزون من ای دوست آرام و قرار دل دیوانه ی من باش چون مست شوم بلبل من ساز هماهنگ با زیر و بم ناله ی مستانه ی من باش
شبان, آهسته می گریم که شاید کم شود دردم تحمل می رود اما شب غم سر نمی آید...
در بحر عشق، گر همه جویای ساحلند ما کشتی وجود به طوفان سپردهایم.....
لحظه ی دیدارنزدیک است بازمن دیوانه ام، مستم باز می لرزد، دلم، دستم باز گوئی درجهان دیگری هستم های! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ! های! نپریشی صفای زلفکم را، دست! آبرویم را نریزی، دل! ای نخورده مست! لحظه دیدارنزدیک است.
اگر روزم پریشان شد فدای تاری از زلفش که هر شب با خیالش خواب های دیگری دارم شب بخیر
من اینجا بس دلم تنگ است هر سازی که می بینم بد آهنگ است
در این جادو شب پوشیده از برگِ گل کوکب دلم دیوانه بودن با تو را میخواست ...
خانه ات آباد ای ویرانیِ سبزِ عزیز من تا کجا بردی مرا دیشب با تو دیشب تا کجا رفتم...
دلی دارم قرار اما ندارد ...