چهارشنبه , ۵ مهر ۱۴۰۲
طوفانی هم باشیدر هوایت می رقصم آریا ابراهیمی...
وای اگر مَرد گدا یک شبه سلطان بشود مثل این است که گرگی سگ چوپان بشود هر کجا هد هد دانا برود کنج قفس جغد ویرانه نشین مرشد مرغان بشود سرزمینی که در آن قحط شود آزادی گرچه دیوار ندارد خود زندان شود باغبانی که به نجار دهد باغش را فصل هایش همه همرنگ زمستان شود ناخدا دلخوش این آبی آرام نباشوای از آن لحظه که هنگامه ی طوفان بشوَد...
عشق یعنی دوره گردی؛خانه میخواهی چکار ؟سر فدا باید کنی ، پس شانه میخواهی چکار؟ حکمِ طوفانی که باید غرقِ آغوشش شوی ... قایقی بهرِ نجات ، دیوانه میخواهی چکار ؟...
پنجره ها از ترس به هم می پیچند!لرزه ها بر تنخنده ها می خشکنددختران...زلفان خود را به گرو می گیرندهای...هووی...می آید طوفان ، می آید طوفانهول...حمله...حادثه...حریف چندین سالهبر مال می کند حقیقت را!ظاهرا خشمگین استبی رحم و سنگین استاما ، قلبش...چون طلا زرین استکوبنده و غمگین استمی آید طوفانمی آید طوفان ...رعنا ابراهیمی فرد...
احمد شاملو:من آن دریای آراممکه درمن ؛ فریاد همه طوفانهاست .......
.کاش طوفانی بیاید که بادش بدی ها را از جا بکندسیلش غم ها را ببردبارانش زخم ها را بشوردو رنگین کمانش روحمان را از نو زنده کند......
ماه مرا نگریست ...شب قصه خواند ...زمان گذشت ...آرزوی باهم بودن زمان را مکدر ساختتنها شاخه ها مرا فهمیدندکسی از سر شاخه ها خبر نداشتطوفان بی پروا آنها را شکستماه کنار من به مهمانی نشستانتظار ابدیت را در مسیر عشق تثبیت کردو ابرو باد و باران دانستنددستان من در گرایش دستان تو جان می دهندرعناابراهیمی فرد(رعناابرا)...
زندگانی گاه گاهی همچو طوفان میشود... میکَنَد از ریشه و هرکس جدا جان میکَنَد... گر حواست هست اینجا با دلت باش و بمان... بی دلان از بیخ و بن بی ریشه و جان میشوند... نویسنده: vafa \وفا\...
دلتنگ که می شومشیشه های پنجره همدر مهی بغض آلودپنهان می شوندشاید پنجره هممی داند، دنیابدون تو دیدنی نیستدل تنگ که میشوم،برف، جای باران را می گیردطوفان، جای نسیمتو چه میشناسی؟ دلتنگی رادلتنگی، رنگ نیست که ببینیدلتنگی گاه تکه ایاز قلب من است،همان تکه ای کهبا تو آمد و قلب مرابرای همیشه، دو پاره کرد...
بُرد طوفان همهٔ دار و ندارم به دَرَکاین وسط موی پریشان تو دیدن دارد...
حرفهایم را چگونه به باد سپارم که کلماتش را در مسیر به طوفان نسپارد که گوید من نوازش باد را در گوش ات زمزمه کردم نه طوفان غم را .........
به راستی مابه چه علت؟!در سیاهی شب به دنبال نور خورشید می گردیم؟!همین قدر کوتاه و همین قدر سادهروزگار مارا بازیچه ی دست خود قرار می دهد...هر چه قدر هم التماس کنیمآنچه نوشته شده را به عمل می رساند...مرد همسایه میگفت :بگذار همیشه یک جای زندگیَت لَنگ باشدرو به راهیِ همه چیز ترسناک استبوی طوفان می دهد!!!...
آهو ندیده ای که بدانی فرار چیست!صحرا نبوده ای که بفهمی شکار چیست!باید سقوط کرد و همین طور ادامه داددریا نرفته ای بچشی آبشار چیست!پیش من از مزاحمت بادها نگوطوفان نخورده ای که بفهمی قرار چیست!هی سبز در سفیدی چشمت جوانه زدیک بار هم سوال نکردی بهار چیست !در خلوتت به عاقبتم فکر کرده ای ؟خُب،کیفر صنوبرِ بی برگ و بار چیست ؟!روزی قرار شد برسیم آخرش به همحالا بگو پس از نرسیدن قرار چیست؟...
تو برای ادامهٔ مسیر زندگی ات ...تنها دو راه داری ..!یا در میان پیچ و خم های زندگی و طوفان مشکلات استوار بایستی و حال خوبت را بسازی ...یا آرام بنشینی و ویران شدن کاخ رویاهایت را به جان بخری ...و به یاد خاطرات سوخته آینده ات را به آتش بکشی ...هنگامی که در گذشته غلت می زنی هیچ گاه نمی توانی زندگی واقعی را لمس کنی چرا که تا بخواهی وقایع دیروز را مرور کنی امروزی را از دست می دهی که زندگی اش نکرده ای ...♡...
برای خودت دعا کن که آرام باشی.وقتی طوفان می آید، تو همچنان آرام باشی تا طوفان از آرامش تو آرام بگیرد.برای خودت دعا کن تا صبور باشی؛آنقدر صبور باشی تا بالاخره ابرهای سیاه آسمان کنار بروند و خورشید دوباره بتابد.برای خودت دعا کن تا خورشید را بهتر بشناسی...ﺯﻧﺪﮔﻲﻫﻴﭻﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺑﻦبست نمیرسد. کافیست چشم باز کنیم و راههای گشوده ی بیشماری را فرا روی خود ببینیم. خدا که باشد، هرمعجزه ای ممکن میگردد. ایمان داشته باش که قشنگترین عشقنگاه مهربان خداوند ب...
نا خدایی شده ام خسته که بعد از طوفانتا دم مرگ دعا خوانده و پارو زده است...
جمعه ها در قلب من یکباره طوفان می شودبغض می آید کنارِ عنصر دلتنگی ام،ناگهان چشمان ِ من مهمان باران می شود...
تو گم شدیاز وقتی نیستی به همه جا و همه کس و همه چیز چنگ می اندازم تا شاید سهمی از تو را در آن ها بیابمتا شاید بخش گمشده ی وجودم را پیدا کنمتو نیستی و نیمی از وجودم خالی استبودی هم فرقی نمی کردچون آن وقت که بودی هم نبودیفقط شبیه به بودن و ماندن بودحضور آدمی باید پررنگ باشدآن قدر رنگ داشته باشد که بی رنگیِ تو را هم بپوشاندوقتی تصمیم می گیری باشیتمام قد بایستبا تمام قوا حضور داشته باشگرم باشوجود داشته باشآتش باش و بسوزان...
منظومه ای میان ماستچشمان تو مهرچشمان من سیارهبر مدار تو می چرخمتابی به موهایت بدهیطوفان خورشیدی اتتمام مرا به باد می دهد...
عشقمدر این طوفان که ماهی هم به دریا دل نخواهد زد...کجا با کشتی ات بردی دلم را ناخدای من️️️...
من دختر پاییز و آبانمدیوانه ات هستم و می مانمطوفانترین طوفان اگر باشدمن قایقم را خوب می رانم...
باد می رقصاند ساقه های سبز عریان راکنده ای افتاده با برگهای زردخوشه های پسته بر دستان برگناگهان طوفان رسیدساقه های سبز عریان خم شدندگاه می ریخت میوه های آن درختخسته از طو فان دردزندگی گاه شیرین گاه تلخاری اینچنین است رسم روزگار....
از تلاش براى آرام کردن طوفان دست بردارخودت را آرام کن، طوفان خواهد گذشت...
دریا را با طوفانش،گل را با خارش،زندگی را با اتفاقات بدش دوست دارم.این گونه باور کردنی ترند....
من ناخدای عشقم ، طوفان حریف من نیستمن عاشق تو هستم مجنون رقیب من نیست ️️️...
مرا بخوان به بهشت آغوشت..مستم کن از بوی پیراهنت..بند کن نفسم را به لب هایتدیریست از نبودنتطوفانی بر پاست در دلم️...
ما حس ِ درون ِ یاس بودیمدنیای قشنگ ِ نسترن هامدهوش و مسخ ِ یک اقاقیمغرور ِ وفای قاصدک هاطوفان تو زد، باغ بهم ریختگُلبرگ و گُل و یاس بهم ریختدر باغ نرویید و نماند یاد به جز تو از همهمه یک رایحه ماند،رایحه ی تو...
️وقتی تو را می بوسم بگذار دنیا را آب برداردمن در میانِآرامشِ آغوشِ تودر هر طوفانیبه ساحل می رسم ... ️️️...
طوفان باعث میشود درخت ریشههایش را عمیقتر و قویتر کند. در طوفانهاى زندگى به برگهایى که از دست میدهى فکر نکن، به ریشهاى فکر کن که قویتر میشود ......
تَنِ من قایقِ لنگر زده در طوفان است ...خودم اینجا دلِ من پیش تو سرگردان است !...
سعی کن عهدی را که در طوفانبا خدا می بندیدر هوای صاف فراموش نکنی … ....
آنسوی دریاها زمینی استبا فرشی از آبمردانِ قایقران سحرخیزبر مَرکبِ بادچون عطرِ شاخِ پرشکوفهرد میشوند از هر درِ بازتا بادبانها را برافرازند از خوابآنگاه در پهنای ناآرامِ دریادل را سپارند بر بالِ موج وآهنگ سازنداز آن زمینِ آسمانیاز تپّههای نقرهای، از درّهی گُلاز ژرفنای مخملِ سبزاز لنگرِ خاک ...پاروزنانِ فصلِ طوفانجاپایشان سبز است در یادبا بالهای آسمانی، لبخندِ آبیتندیس میسازند از ابریشمِ عشقدر تار و پودِ ...
اگر صخره و سنگ در مسیر رودخانه زندگی نباشد،صدای آب هرگز زیبا نخواهد شد.. آرامش، رهایی از طوفان نیست!بلکه آرام زندگی کردن در میان طوفان است...به همین دلیل : بهشت مکان نیست، زمانی است که زیبا فکر میکنی... وجهنم هم مکان نیست!زمانیست که افکارت دنیایت را به آتش کشیده اند......
یلدای چشم های تو برفی ترین شب استیلدای چشم های تو طوفان میآوردامشب تمام وسوسه ها در نگاه توستابلیس هم به دین تو ایمان می آورد...
گفته بودی که چرا خوب به پایان نرسید؟راستش زور من ِ خسته به طوفان نرسید...
به تو گفته بودم حواست به تنهایی ام باشد...گفته بودم من آدم توضیح دادن و توضیح خواستن نیستم...گفته بودم اهل پاورقی نیستم...گفته بودم اگر روزی برای اینکه به دیدنم بیایی این پا و آن پا کردی از راهِ نیامده برگرد...گفته بودم حالا که چشمان راز آلودت برملا شدند حالا که بی گدار به آب زدی مراقب باش بی هوا دستم را رها نکنی که در طوفان نبودن ات غرق شوم......
گفتی از پاییز باید سفر کرد...گر چه گل تاب طوفان نداردآنکه لیلا شددر چشم مجنون...همنشینی جز باران ندارد...
ندید در دل شوریده ام چه طوفانیست...
آنقدر مجاورت کردم با آسمان کهدرنا شدی وتنها از کوچ اتردی مانددر جنون احمقانه ی باد وطوفان فرجام...
قفل قلبم وا شد / عشق تو دوا شد / با یه لبخند / در دل طوفانی به پا شد...
دنیای آرام مرا طوفان از هم نخواهد پاشید،کافیست ،توجه ات را از من دریغ کنی،ویران خواهم شد......
رفتنت اول طوفان نفس تنگی هاست بنشین شهر دلش باز هوا می خواهد...
در نگاهت رنگ آرامش نمایان می شود/ آه می ترسم که دارد باز طوفان می شود...
در بحر عشق، گر همه جویای ساحلندما کشتی وجود به طوفان سپردهایم........