متن مهدی غلامعلی شاهی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مهدی غلامعلی شاهی
در کوی عشق رفتم و دلدار من نشد
چون سایه ای به پای دل زار من نشد
هر شب به یاد روی تو اشکم روانه شد
اما تو ماه من، خبر از کار من نشد
صد بار دل به دست تو دادم به اشتیاق
اما دریغ، نیم نگه یار من...
هزار ناز بکردم که یار من باشی
به بزم عشق تو دلداده وار من باشی
به شوق دیدن تو هر سحر بهار آید
که در خزان وجودت بهار من باشی
به هر نگه ز تو دل می برد به آسانی
که در میان همه گل، نگار من باشی
به هر...
در دل شب ز غمت بی قرار می سوزم
به امیدی که تو در انتظار می سوزم
چون شمعی که به بزم تو روشنم ای جان
به هوای تو و آن لطف یار می سوزم
ز عشق روی تو بی تاب و بی قرار شدم
در این هوای غم انگیز...
در هوای سحرت دل به جنون می داری
هر نگاهی ز تو بر دل چو فسون می داری
چشم مستت به دلم شور و شتابی بخشید
که تو این عشق نهان را به درون می داری
هر نسیمی ز تو آید به چمن، می رقصد
گل و بلبل همه را...
روزگاریست که دل را به فغان می داری
عاشقان را به کمندت نگران می داری
در هوای تو دلم مست و خراب است هنوز
چون شرابی که به جام دگران می داری
چشم تو آینهٔ راز و نیاز است، ببین
در نگاهت همه را مست و جوان می داری
هر...
ای دل به راه مستی، هرگز مکن تو سستی
کز عشق و شور و مستی، دوری ز هر شکستی
در بزم گلرخان بین، با دل بزن تو دستی
در حلقه های جانان، بنشین و خوش نشستی
چون شمع در شبانه، سوزان و شعله ور شو
تا صبح جاودانه، دور از...
ای که با ناز و کرشمه به نیاز آمده ای
فرصتت باد که دل را به گداز آمده ای
چون نسیمی به گلستان دلم راه گشود
با لب خنده زنان، مست و فراز آمده ای
شور عشق از دل دیوانه برون می ریزد
چون به دل با نگهی گرم و...
چشم تو راز نهان ساخته ای یعنی چه
دل ز من برده و نشناخته ای یعنی چه
شب به یاد تو و آن چشم خمارین مست
تا سحر در دل من تاخته ای یعنی چه
دل به دریا زده ام بی خبر از موج فنا
تو به ساحل ز غمم...
در این دنیای فانی، عشق زیباست
خداوندا مرا آن ده که دل خواست
به دل عشقی چو آتش شعله ور شد
تمام عمر من در حسرتش راست
به هر سویی که رو کردم ز حسرت
نگاهم سوی او باشد که دل خواست
چو شب ها در خیالش غرق گشتم
سحرگاهان...
تاب بهار می زند، عطر گل از هوای تو
رنگ ز دل ربوده است، نازک و دلربای تو
چشمه زلال عشق را، موج به موج می کشد
نغمه سرای دل شده، زمزمهٔ صدای تو
شکوفه های آرزو، در دل شب شکفته اند
ماه به رشک آمده است، ز لطف و...
در هوای تو دلم مست و پریشان دارم
هر چه گویم ز غمت، قصه ی هجران دارم
چشم تو آینه ی راز و نگاهت جادو
من به دنبال تو هر لحظه به دامان دارم
با خیالت شب و روزم همه رنگین شده است
در دل خسته ز عشقت چه فراوان...
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
دل پر از درد خود از غصه به یغما فکنم
در ره عشق تو ای یار، چو مجنون هر دم
جان خود را به هوای تو مهیا فکنم
چون ندانم که کجا منزل جانان باشد
خویش را غرق به امواج تمنا فکنم...
بی تو ای یار سفرکرده به عالم چه کنم
با غم و درد فراوان دل خرم چه کنم
چون تو رفتی ز کنارم به چه امید رسم
با خیال تو در این دشت پر از غم چه کنم
بی تو ای مونس جانم به چه سازم دل را
در شب...
به یاد آن نگاه مست یارش
دلم را می سپارم بر دیارش
اگرچه دوری اش جان را بسوزد
به شوق وصل او دارم قرارش
به چشمانش اگر تیرم زند او
به جان خویش دارم افتخارش
به لبخندش دلم آرام گیرد
که شیرین تر بود از هر بهارش
به هر لحظه...
به یادش هر نفس جان می سپارم
که او آرامش دل در کنارم
اگرچه دوری اش سخت است و جانکاه
به شوق وصل او دارم قرارم
به چشمانش اگر تیرم زند او
به عشقش می نشینم در دیارم
به لبخندش دلم خوش می شود باز
که شیرین تر ز هر...
به یاد روی او جان می سپارم
به عشقش هر غمی را می گزارم
اگر زلفش مرا در بند دارد
به زنجیرش دلی شاد و خمارم
به تیغ غمزه اش گر دل ببازد
به جان خویش این غم را سپارم
اگر آتش زند بر جان و حالم
به یادش می...
به یاد آن نگاه او که دل را بی قرار آرد
به عشقش عهد و پیمان را به دل همچون بهار آرد
ز هر لحظه که می گذرد، نشان از مهر او دارم
به هر دم یاد او دل را به اوج افتخار آرد
به هر گلبرگ و هر شبنم،...
به شوق روی یار من، دلی پر از صفا دارم
به عشقش عهد و پیمان را به دل همچون نوا دارم
ز هر چشمی که می بینم، نشان از مهر او دارم
به هر لحظه خیال او به دل چون آشنا دارم
به هر کوچه که می گذرم، ز عطرش...
در آن کویی که جانان است، دل را آشیان دارم
به عشقش عهد و پیمان را به خون دل نشان دارم
به هر سویی که رو آرم، نشان از روی او دارم
به هر لحظه خیال او به دل چون کهکشان دارم
ز شوق دیدنش هر دم، دلم را در...
شاه دلدار من ای جان و جهان، نازک عنان
که به لبخند تو، جان می دهم از شوق و فغان
چشم مستت چو شراب است و دلم را ببرد
با نگاهی ز تو، دل می دهم از جان و تنان
زلف مشکین تو در باد چو افشان گردد
بوی عشق...
خال آن مه رو ببین، چون شبنم صبح بهار
آن دو چشم مست او، چون جام می در انتظار
زلف او چون حلقه های مشک و عنبر در نسیم
عقل و جان را بسته زنجیر آن گیسو، در حصار
لب چو لعلش بوسه گاه آرزوهای دل است
هر کجا باشد...
در هوای یار دل را بی قرار افکنده ام
چون نسیم صبحگاهان، در گذار افکنده ام
چشم مستش را به هر سو می نگرد، دیده ام
هر نظر بر جان عاشق، چون شرار افکنده ام
در گلستان وصالش، بوی عشق آید به دل
هر گلی را در خیالش، بی بهار...