بر شانه ات نگذاشتم سر، با خودم گفتم آن قله ها را از همین پایین تماشا کن
دلم به وسعت دریا ولی چه چاره اگر باز غمى سماجتِ یک رودخانه داشته باشد!؟!
گوش تا گوشه ی صحرا بخرام و نهراس! شیرها خاطرشان هست که آهوی منی...️
عاشق شدن را داشتم از یاد می بردم این شیر را بیدار کردی بچه آهو جان
من عاشقی کردم تواما سرد، گفتی از برف اگر آدم بسازی دل ندارد
من لال شوم از تو به غیر از تو بخواهم...
تو که کوتاه و طلایی بکنی موها را منِ شاعر به چه تشبیه کنم یلدا را
ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا
من همان پنجره ی رو به خیابان بودم که شبی بسته شد و رو به کسی باز نشد
من نشستم برَوی مِی بخری برگردی ترسم این است مسلمان شده باشی جایی..!