شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
دلم را غرق مستی می کنی با چشم زیبایت کنارت با جهان بیگانه ام بانوی آرامش...
چشمان من را خیس باران کرده بودیتقدیر را درگیر هجران کرده بودیپایان نمی دادی هوای سرد غم راای عشق! سهمم را زمستان کرده بودیدر ساحل پر مهر آغوشت نبودماین زندگی را غرق طوفان کرده بودیدیوانه بودم از غم جانسوز عشقتیک عمر قلبم را پریشان کرده بودیعمری ست تنها مانده ام در کلبه ای سرداین خانه را ای کاش ویران کرده بودی...