متن هجران
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات هجران
تو نیستی و باز دلتنگی
مرا خفه خواهد کرد
بدونِ تو حتی هوا هم
برای ما کلاس میگذارد.
صبح است و باز دنبال چشمان تو می گردم
مینویسی صبح بخیر ، میگفتی چه ها که نمی کردم
در وصف تو نوشتن جانا کار ساده ای نیست نه
زمین و خورشید و ماه به درک من که دور تو می گردم
هرگز تمناے وفـاבارے مکن ز بے وفـایان.
نتپد کنار کسی آن قلب که از عشق تو ضربان گرفت
آرام نگیرد کنار کسی آن تن که از نفس تو جان گرفت
چشمهای مست او،
کل جهانم را به یغما برده اند.
سیه شد ز هجرت رخ روزهام
کسی بر تو کاش آورد سوزهام
عجب در نگاهت خمی داشتی
تو رفتی و من مست دیروزهام
غـم هجر تـو را شبها نوشتم
گهی بـا تو گهـی تنهـا نوشتم
کمال همنشین در من اثر کرد
سرود عشـق دریـا را نوشتم
دست به دست باد دادم
که بیاورد نسیمت را،
در زمانهٔ سکونِ لحظههای پرالتهاب
ابرهای خسته رفتند
ماه اما برنگشت
شب فرو ریخت
و ستارهها نامت را زمزمه کردند
بیآنکه تو باشی...
کمی مَرام چَرخ کُن
برای ابتکار های رفتنت
که قلبِ لَنگ پایِ من
نمیرد از اذانِ لَخته لخته ی
هَوار های رفتنت
کمی سُکوت جور کن
در اوج انتقام اُمّتِ بهانه ها
فقط نگاه کن که خوش نشسته ای
میان اولین عیادت از گلوله و کمانه ها
کمی یَواش تر...
شوق دیدار تو..،
اشک میشود بر گونه ی ما.
در چلّه ی تو هِلال روحم صَفر است
نامم به پسر خواندگی ات مفتخر است
پایِ نفسم تنگ شده یا مَولا
پیچیده ترین نُسخه ی حالم سَفر است
بهانه میکند تو را،
هوای خسته ی دلم.
خانم “انار مفتی” (به کُردی: هەنار موفتی) شاعر کُرد زبان، ساکن شهر فیر شهری در جنوب غربی کشور آلبانی است.
برایم اشک تمساح میریزی؟!
تا وقتی کنارت بودم،
همنشین تنهایی بودم و
همقدم خاطراتت...
سخت است دلت تنگ ڪسے باشد و او نہ
نبض و نفست بند ڪسے باشد و او نہ
سخت است ڪہ شیدا و دل آشفتہ بمانے
حال دل تو بستہ بہ لبخند ڪسے باشد و او نه
بی تو این شهر برایم ابدی دل گیر است
مرگهم بی تو برایم نفسی دل سیر است
بغض میکردی و بغضت نفسم را سوزاند
حیف در یادی و دوری ز توام غمگین است
بی تو این شعر درونم همه جا درگیر است
قصه را که دگر باز بگویم دیر است...
نیستی
و من باز هم جرعه جرعه می نوشم
در لحظه های تنهایی ام
فنجان تلخ انتظارت را
گشته ویران قلبِ من چون ارگِ بم از دوریت
مشکل اســت آبادیش با این همه دلتـنگی ام
این روزها
جای نبودنت تیر می کشد
و بغض کهنه ای گلویم را می فشارد
بیا در این وانفسای زندگی
کمی از دوستت دارم هایت را
برای من کنار بگذار
که من برای شنیدن واژه های احساس
محتاج لب های توام
از روزِ ازل حــک شــده بر جـــان و دلم
عشق تو و این غم که ز هجرانِ تو است
چنان بی قرار تو هستم که باز، قرار تو دارد دل و دیده ام،
به شبهای بارانی نو بهار، به باران ترین شیوه باریده ام،
چقدر بی قرار و دلتنگ توام،
یکایک همه کوچه ها شاهدند، پی تو اگر دربه در گشته ام،
تو جان و جهانم شدی! بی گمان،...
یاد روزی که به من گفتی عزیز مهربان
ای که همچون ماه تابانی به جان آسمان
گر ندارم در وجودم غیر ممکنها ولی
چون تو در قلبم شدی غافل شدم از این و آن
تو از این شاعر چه میخواهی قناری جان بگو
من به بالت میدهم یک آسمان بیکران...
bzahakimi@
بستری، از مِهر میخواهد دلم
تا فراموشش شود شبهای هِجر