شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
از من طمع وصال داریالحق هوس محال داریوصلم نتوان به خواب دیدناین چیست که در خیال داریجایی که صبا گذر نداردآیا تو کجا مجال داری...
آن دزد چون بود که به خانه درون شود خانه ز بیم دزد ز روزن برون شود خانه روان و دزد طلبکار خانگیچون خانه رفت خانگی او را زبون شود...
گر بیفتد یکسر مویی ز خاتون زمانبس گنه آویزه دارد بی ریا و ریب و شک آنچه حیوان است از تاثیر او … شود ! روسپی زاید میان آب دریاها سمک...
صحبت بی خرد، سخندان را هم به کردار گاو بد باشدگر چه بسیار شیر دوشی ازو آخر کار او لگد باشد...
در این زمانه عطا و کرم مخواه از کسچرا که نقش کرم بی ثبات شد چون یخنشان جود چو سیمرغ و کیمیا گردیدبه کشتزار سخاوت، کنون فتاده ملخاگر سراسر این ملک را بگردی نیستنه از طعام نشانی، نه دود از مطبخ...
جانا تو ز دیده اشک بیهوده مباردلتنگی من بس است دل تنگ مدارتو معشوقی گریستن کار تو نیست کار من بیچاره به من باز گذار...
چشمم چو به چشم خویش چشم تو بدیدبی چشم تو خواب چشم از چشم رمید ای چشم همه چشم به چشمت روشنچون چشم تو چشم من دگر چشم ندید...
نسرین تو زد پریر بر من آذر دی باز ز سنبلت مرا داد خبر امروز در آبم از تو چون نیلوفرفردا ز گل تو خاک ریزم بر سر...
شوی زن نوجوان اگر پیر بود تا پیر شود همیشه دلگیر بودآری مثل است این که گویند زنان در پهلوی زن تیر به از پیر بود...
من عهد تو سخت سست می دانستم بشکستن آن درست می دانستماین دشمنی ای دوست که با من ز جفا آخر کردی نخست می دانستم...