از این سرمای تنهایی دلم در سینه میلرزد غروب تلخ تنهایی به کامم زهر میریزد نه از دلدادگی شد کام من شیرین ،نه از جام جوانی گشته ام لبریز چو شیدایش شدم پروانه وار در آتشم سوزاند شدم بی پر ،مرا با طعنه میگریاند چنین بی بال و پر ،پروانه...