شهرمرا می فشارد واین خیابان که نامش ازیادم نمی رود همانکه مردی با سیگارهایی درجیب چپش وفکرهایی درنیمکره ی راستش با عینکش قدم می زند ومی دانم روزی ازاین همه حقیقت که دسته ی عینکش پشت گوش می اندازد مرامی فشارد!