پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تار بودعینک می زنمتار استقرون من،در تار عنکبوت ها...حتی نمی توانادامه ی این شعر را...«آرمان پرناک»...
تصادفِ زیبایی هاستاینگونه کهپروانه هابه اشتیاقِ رنگِ چشمتبه شیشه ی عینکت می خورند._محسن بیدوازی_کتاب غم های تزئینی...
ماشادو د آسیس :عینکت را پاک کن ، آخر گاهی اوقاتمشکل در عینکِ آدم است..! خاطرات پس از مرگ براس کوباس...
قدم رنجه نمودی آمدی چشمِ دلم روشنچه می نوشی عزیزم چای یا دمنوش آویشنچه خوب عینک زدی ،ورنه قدوم گرگ ها را همبه خانه می کشاندند این دو چشم میشی روشن!نمی دانی چه رنجی بردم از بی تو به سر بردنعزیز دل ،تو تنهایی چه میکردی بدون من؟کمی صحبت کن و چیزی بگو سر تا به پا گوشمهمانگونه که می خواهد حدیث نور را روزننباشی در سرم بازار مسگرهاست میبینیسکوت خانه هم بی تو زبان وا میکند اصلا!من عمدا قرص هایم را نخوردم تا که امشب همدم گو...
ماشادو د آسیس :عینکت را پاک کن ، آخر گاهی اوقات مشکل در عینکِ آدم است......
دنیایی جا می شود در انحنای عینکتنازنین عینکی! دنیا فدای عینکت تا که بیرون میروی از خانه، در شهر شلوغرنگ هایی تازه گردد با جلای عینکتبی محابا دایما در بین موهایت خوش استخوش به حال زندگیه دسته های عینکتپشت خؤشبختی دویدم غافل از اینکه مدامپخش می شد بخت خوش از سینمای عینکتحسرت بوسیدن چشم تو را خون می خورمکاش می شد مرا یک لحظه جای عینکت...
دنیایی جا می شود در انحنای عینکتنازنین عینکی! دنیا فدای عینکت تا که بیرون میروی از خانه، در شهر شلوغرنگ هایی تازه گردد با جلای عینکتبی محابا دایما در بین موهایت خوش استخوش به حال زندگی دسته های عینکتحسرت بوسیدن چشم تو را خون می خورمکاش می شد مرا یک لحظه جای عینکت...
با دوتا چشم، حریف همهٔ شهر شدیفکر کشور به سرت زد که عینک زده ای؟...
من نزدیک توو تو دور بینای به فدای توعینک بزن...
این روزها پاک حواسم پرت است... عینکم را یک جا ، جا گذاشته امشال گردنم را جایی دیگر، دلم را... دلم کو!!!؟...
شهرمرا می فشاردواین خیابان که نامش ازیادم نمی رودهمانکه مردی با سیگارهاییدرجیب چپشوفکرهایی درنیمکره ی راستشبا عینکش قدم می زندومی دانم روزی ازاین همه حقیقتکه دسته ی عینکش پشت گوش می اندازدمرامی فشارد!...
رنگی شد تابلوی دنیای سیاه و سفیدموقتی عینکی به چشم زدم با مارک “جور دیگر”...
... و هیچ خوب نیست که کور باشیو ادای بینایی در بیاوردعینک تو...
تو دستات تیشه هم باشه قشنگهرقیب ریشه هم باشه قشنگه تو عینک می زنی، عیبی ندارهعسل تو شیشه هم باشه قشنگه......
این عینک سیاهت را بردار دلبرماین جا کسی تو را نمی شناسدهر شب شب تولد توستو چشم روشنی هیجان استدر چشم های مااز ژرفنای آینه ی روبه روخورشید کوچکی را انتخاب کنو حلقه کن به انگشتتیا نیمتاج روی موی سیاهتفرقی نمی کند ، در هر حالاین جا تو را با نام مستعار شناسایی کردندنامی شبیه معشوقلطفاآهوی خسته را که به این کافه سرکشیدو پوزه روی ساق تو می سایدبا پنجه ی لطیف نوازش کن...