شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
یه پوشته گولدریالگهندرم تی گولدارپاچینهروخئونه بوشوستی!.....یک تپه گل لب ساحلبازهمپیراهن گلدارت رادرروخانه شستی!...
گونه های بهارپیرمی درخشدازگل انارآرایشگربهارکم نمی آورد...
در من سرد شددو فنجان چایکه قرار بودبا هم بنوشیم...
شهرمرا می فشاردواین خیابان که نامش ازیادم نمی رودهمانکه مردی با سیگارهاییدرجیب چپشوفکرهایی درنیمکره ی راستشبا عینکش قدم می زندومی دانم روزی ازاین همه حقیقتکه دسته ی عینکش پشت گوش می اندازدمرامی فشارد!...
شعرهایممثل دامنت کوتاهباد که می وزدشاعرترمی شوم...
ماهاز یقه ات بیرون آمدشب راهش راگم کرددکمه ات راببند...
وقت رفتن استبایدرفتبااستخوان هاباگوشت هابایدرفتوقت رفتن که می شودازشانه هایممی توان به آسمان رفتبایک نفس عمیقمی توانهوارفتاین راه رادرازیاکوتاهبایدرفتوقت رفتن استحشره (وسوسه)افتاده به جانم...
لب به لب نهاده بودنددوگردودروای وای گفتنسنجاب ها...
اجنه های رودخانهسنجاقم کردندوگرنه ماوایم دریابود...
پدربزرگ سیگاربدون فیلترمی کشدپدر روزنامه های فیلتردار می خواندکودک اما مشقش را سرخط می نویسدنه یک حرف بالا نه یک حرف پایین...
ابرهای سیاهره آورد آورده اندزنبیل زنبیلشبروی شانه ی روز بلند...
تابستاندرگذراستیک کف دست شعرپشت سرشمدادم رابرای شعرهای پاییزیتراشیده ام...