شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
از تو تا دستهای منفرسنگ ها فاصله استتو در گذشته ی من تاب میخوریو من در بی تابی محضپشت پنجره ی فردا نشسته ام!...
بیا که *شعر *هایممغزم را خورده اندبس که حرف آمدنت را می زنند!...
*خیال*از در بیرون می کندممیآیمپنجره باز بود...
دور از تودرختی خشکیده...عاشق تبر!!...