مزرعه در التهاب غرش ابری غریب خوابیده است و من با قلبی خمیده، صاف ایستاده ام تا سینه پهلوهای کهنه ام خشک شوند من تاراج مزرعه را به بوسه های کلاغی فروخته ام که چشمان سیاهش مسلوک شده بر سینه ام و سالهاست ردپایش را در اسارت باد و باران...