متن مزرعه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مزرعه
پدرم..
بوی نان می داد
و دستانش مزرعه ای
که گندم
از بازوهایش بالا می رفت
اما حالا
کلاغی روی چین های صورتش
نوک می زند،
بوی نان را از دستهایش می پرانَد
ببین....
مشت پدر
پر از آرزوی خرده های نانی است
که کلاغ پنیرش را دزدیده است...
نزدیک شدی
کمی آرام گرفتند
بادلرزه های آستینم
صاف کردی
کلاهِ کج حالم را
و خستگیِ امروز را
از نگاهم تکان دادی
اما دهان
دهانم برایت مهم نبود
مهم نبود کلماتِ آن
کلماتی شبیه دوستت دارم
دوستت دارم های یک مترسک
- او دوستت دارد دخترِ مزرعه ! -
«آرمان...
مزرعه مُرده است
صدای نفس های باد را میشنوی؟
مترسک آن طرف جالیز منتظر های و هوی کلاغ های سیاه مانده است...
مزرعه مُرده است
کسی انگار از آنطرف گندم زار مرا صدا می زند
منی که یک عمر است که زمستانم...
مزرعه در التهاب غرش ابری غریب خوابیده است
و من
با قلبی خمیده، صاف ایستاده ام
تا سینه پهلوهای کهنه ام
خشک شوند
من تاراج مزرعه را
به بوسه های کلاغی فروخته ام
که چشمان سیاهش
مسلوک شده بر سینه ام
و سالهاست ردپایش را
در اسارت باد و باران...