شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
شب یلدا؛ بلندترین شب سال.شب قصه های قدیمی که از دل آتش می آیند و در همهمه ی کلمات و خنده ها گم می شوند.خانه ها پر از گرمای چای و صدای یادگاری قصه های مادربزرگ است؛و دل ها پر از یاد و امید. فال حافظ در این شب سرد ،آئینه ی دلهاستهر بیت، هر کلمه، بهانه ایست برای عاشق تر شدن،برای فکر کردن به فردایی روشن تر.می نشینی کنار آنهایی که دوستشان داری،دست در دست معشوقه ی نگاهت،و شب، آرام آرام، با قصه و لبخند و امید عبور می کند.شب یلدا،...
دوست داشتم از ماه بیایماز فرسنگها راه دوراز کهکشان های راه شیریاز عمق ستاره های طلایی چشمک زناز بند بندِ ابرهای منهدم آسمانیاز ارتفاع سبز ...از خدایی دور که در آسمانی پر ستاره و خورشید ما را نگاه میکندرعنا ابراهیمی فرد...
کاش می گفتیکاش می گفتی نمی آییو من سماور و قوری را روی اجاق، منتظر نمی نشاندمجارو را از خواب بیدار نمی کردمو گل ها و گیاهان را به وعده ی دیدارپشت شیشه های ویترین خانه،نمی رقصاندمکاش می گفتی!؟رعنا ابراهیمی فرد...
از آنجایی که ماندمادامه دادمبا دستهای خالیبا ریشه های درختی خشکیده! با ساقه های گلی رنج دیدهبا تمام طبیعتِ قهر شده با زندگیبا قلبی ...دوخته شده با نخ و سوزناز آنجایی که ماندم ادامه دادم!تو چند بار... از جایی که مانده ایدوباره ادامه داده ای؟رعنا ابراهیمی فرد...