به راستی ما به چه علت؟! در سیاهی شب به دنبال نور خورشید می گردیم؟! همین قدر کوتاه و همین قدر ساده روزگار مارا بازیچه ی دست خود قرار می دهد... هر چه قدر هم التماس کنیم آنچه نوشته شده را به عمل می رساند... مرد همسایه میگفت : بگذار...
من تو را دوست دارم و میخواهم فتحت کنم... تو بگو جانم ؛ چه چیز میتواند اینقدر آرزوهای محال را دست یافتنی کند جز عشق؟
بهار یعنی غنچه ی بوسه ی لبهایم در میان باغ لبهایت شکوفه کند