شبی دلگیر است و من در ازدحام سکوت اتاقم با واژه های غریب دست و پنجه نرم میکنم می خواهم بنویسم اما دردی مزمن حواس شعرم را پرت می کند دلم می خواهد از تو بنویسم از بودنت در میان تمام لحظه هایم بنویسم ، دلم تو را می...
دستش را می گیرم آرام نبض دلتنگی اش را می بوسم به آغوشش می کشم پناه امن گریه هایش می شوم از یکی بود و یکی نبود آدمها برایش قصه ای می سازم که کلاغ پیر و خستهٔ آن همیشه به خانه اش برسد برایش یک بغل عشق می شوم...