پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بی پناهم ، هوس برف زمستان نکنیدجنگل سوخته را عاشق باران نکنید من همان پنجره ماتِ بهم ریخته امبدنم را سپر ضربه طوفان نکنیدعاشقی زهر عجیبیست که بر جانم ریختبا همین درد خوشم قصد به درمان نکنیدمن نفس های کسی در نفسِ تنگم هستباز این پنجره را سوی خیابان نکنیدمثل یک کهنه درختی ز درون خشکیدهباور سبز مرا حبس به گلدان نکنید...