پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
... در خاطراتم که قدم میزنیچترت را ھمراه داشته باش... اینجا ، بارانیترین نقطه ی دنیا میشود... وقتی اشکھایم از ابرھای حسرتبر سره خاطراتی از تو ، سرازیر میشوند... دست خودم که نیست... َ جای خالیت... جای پای قدمھایت در خاطراتممگر میشود روزھای ذھنم بارانی نشود؟... ای کاش... فقط چند لحظه ، از خاطراتم بیرون می آمدی... کمی کنارم مینشستیتا لبخندم را بتابانی بر تمام حسرتھایی که از تو به یادگار ماندهتا از پسشان ، آبی ترین امیدھا را...