متن دنیا
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دنیا
آسمان صاف است
خورشید طلوع کرده
گنجشک ها آواز میخوانند
گلها عطرآگین کرده اند
لباس دنیا را
اینطور که معلوم است
صبح همه بخیر شده الا من
جان دل بیدار شو و لَختی بتاب
که تا طلوع چشمانت نباشد
در من هیچ صبحی بخیر نمیشود.
آه از این دنیا
آه از این فنا
آه از انسان و غم نبودن و دوری.....
چگونه دوباره طاقت بیاورم نبودنت را
پنجشنبه که میشود
دلم از این رو به آن رو میشود
یه جورایی کم می آورد
و طاقتش به لبش میرسد
کاش دنیا فانی نبود
کاش همه باهم...
تا محورِ مختصاتِ دنیا بر ماست
ابعادِ حقیقتِ زمین، ناپیداست
ابلیس! چراغِ راه را روشن کن
بُردارِ زمان به سوی تاریکیهاست
نفس
تو باران باش و من دریا بزن در من تلاطم را
که جز با موج آغوشت نمی خواهم تزلزل را
تو گر آرامشم باشی نخواهم خواب دیگر را
که در بیداریت دیدم شکوه خواب کامل را
نه این دنیا نه آن دنیا بدون تو نمیخواهم
که بی تو زندگی...
روزگارست دیگر!
روزی با تو
عکس سلفی میگیرد
روزی هم
به قاب خیره میشود
و قیچی به دست
برای سرت
نقشه میکشد...
احتمالاً
در آن دوران
کسی شبیه تو نبود
که ژول ورن
دور دنیا در هشتادروز را نوشت
وگرنه
مانند من
روزانه
بیاختیار، پروانهوار، چندین بار
دور سرت میگردید...
مانند کوزه ای که شده گونه هاش تر
بر شانه های دخترِ دنیا گریستم
دنیای من، دنیای زوره
دنیای کر، دنیای کوره
قلبم، نمکدونِ شکستهس
چشمای من، دریای شوره...
دنیا نفس دارد هنوز
در نقشهیِ پیراهنم
باید کمی نازک شوی
باید برقصی در تنم
تمام سهمم از دنیا، همان چشم سیاهت بود...
که قلبم را میان سینه می لرزاند...
قابی شدم افتاده از
دیوارهای پُرتَرَک
از سفرهی این زندگی
چیزی نخوردم جز کتک
دنیا مرا آموخت که
در پیچ و خم باشم فقط
یک لاک پشتِ در به در
دریای غم باشم فقط
در روزِ روشن میبَرَد
گردوی عمرم را کلاغ
من، حاصلِ تفریقِ شب
من، تک درختِ توی...
عاشقش بودم به او گفتم که دنیای منی
خر شد و مانند دنیا بی وفایی کرد و رفت
تلخی روزگار هست
شیرین هاش هم پیدا میشه
تلخ نباش دراین دنیا
گمان کردم
چشم های تو
پایانِ جنگ است
اما نه!
به پلکی
دو سربازِ مرده
آرام به روی آب آمدند
به پلکی
آرام از گوشه ی کادر بیرون ریختند
غمگینم
غمگینم برای رنگِ دریا
برای آن چشم ها که حالا
عمیقاً
دنیا را
به رنگی دیگر می بینند...
«آرمان پرناک»
چنان تابش ماه در شب های آرام تابستان
بر روی گونه های سیمگون جوی آب،
گاه و بی گاه در رویا می بینمت!
ولی صبح که از خواب بر می خیزم
نه خبری از تابش ماه است و نه ردی از جوی آب!
حتا رویاهایم را با خود برده اند...
تو هم فریب جهان را خوردی!
بله! دنیا چنین است!
اول شانه به سرها را کباب می کند و
سپس پرستوها را
و وقتی دلبسته اش شدی چون فاحشه ای تو را رها خواهد کرد.
و چون هرزه ای رو از تو می گیرد،
بله! دنیا چنین است خدیجه*!
شعر:...
دنیا چنین است خدیجه!
ابتدا تابش آفتاب را بر تو عیان می سازد
تا که فریب پرتوهایش را بخوری.
صبح کاذب را بر سر راهت می گذارد،
تا که در دام نسیم صبحگاهی اش گرفتار شوی!
با زیبایی هایش فریبت می دهد،
که گمان کنی خوشبختی!
و بعد دقیقه به...
دنیا همه سر به سر خیال است ، خیال