پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
همرهینازم به غمزه ایکه تو سرو سهی کنیدل را ز هر چه رنج و مرارت تهی کنیچندی خبر نمی دهی از فصل نوبهارتا در میان بوته ی گل چهچهی کنیپیداترین حکایت ما غفلت از تو بودشاید که با محبت خود آگهی کنیبی نام عشق جاده به پایان نمی رسدراهی نرفته را تو مگر همرهی کنیخاکیم و راهی سفری بی نهایتیم ما را اگر به ملک بقا منتهی کنی...