یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
سَرسَری رد شو ،و ..زندگی کن !دقّت ،دق اَت می دهد !...
خواب اگر نبود ،چقدر آدم ها دق می کردند !همان هایی ک به عشق دیدار کسی ،چشم هایشان را می بندند ......
پُر غرور مى رفتطورى که انگارهمه صف کشیده بودند براى داشتنتشآخرین بارى که دیدمشاو از تنهایى دق کرده بود ومن از نداشتنش...
چال روی گونه ات آخر مرا دق می دهد خواهشا دولت تمام چاله ها را پر کند...
باید آرام رفت آنقدر آرام که حتی...روزی دلش برای صدای قدمهایت تنگ شود!آنقدر آرام که از این آرامشت دق کند...این سزای کسی است که قدرت را نمی داند......