تو براستی ُرخت را در شطرنج چشم ھایم قراردادی که ھمه چی جلوی چشم ھایم مات شد جز تو
چقدر جای تو خالیست اینجا کنارِ من ... و یلدایی که یک دقیقه بیشتر از شب های دیگر ؛ نبودنت را به رُخ میکشد !
شاه شطرنج منی با رخ ماهت چه کنم؟ با سپید دل و چشمان سیاهت چه کنم
رخ نمایان کن و این ماه شب تابانم باش جانم باش