شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
الکنم از دیدن روی چو خورشید ورخت لال و الکن بودنم باشد صدای قلب من نفیسه باقریان...
تو براستیُرخت رادر شطرنج چشم ھایم قراردادیکه ھمه چیجلوی چشم ھایم مات شدجز تو...
چقدر جای تو خالیست اینجا کنارِ من ...و یلدایی که یک دقیقه بیشتر از شب های دیگر ؛ نبودنت را به رُخ میکشد !...
شاه شطرنج منیبا رخ ماهت چه کنم؟با سپید دل و چشمان سیاهت چه کنم...
رخ نمایان کن و این ماه شب تابانم باشجانم باش...
گل در بر و مِی در کف و معشوق به کام استسُلطان جهانم به چنین روز غلام استگو شمع میارید دراین جمع که امشبدر مجلس ما ماهِ رُخ دوست تمام است...
گفتی مگر به خواب بینی رخ مرا/ دیوانه از خیال تو خوابم نمی برد...
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آبدر دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست...