الکنم از دیدن روی چو خورشید ورخت لال و الکن بودنم باشد صدای قلب من نفیسه باقریان
تو براستی ُرخت را در شطرنج چشم ھایم قراردادی که ھمه چی جلوی چشم ھایم مات شد جز تو
چقدر جای تو خالیست اینجا کنارِ من ... و یلدایی که یک دقیقه بیشتر از شب های دیگر ؛ نبودنت را به رُخ میکشد !
شاه شطرنج منی با رخ ماهت چه کنم؟ با سپید دل و چشمان سیاهت چه کنم
رخ نمایان کن و این ماه شب تابانم باش جانم باش
گل در بر و مِی در کف و معشوق به کام است سُلطان جهانم به چنین روز غلام است گو شمع میارید دراین جمع که امشب در مجلس ما ماهِ رُخ دوست تمام است
گفتی مگر به خواب بینی رخ مرا/ دیوانه از خیال تو خوابم نمی برد
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست