از تو تا دستهای من فرسنگ ها فاصله است تو در گذشته ی من تاب میخوری و من در بی تابی محض پشت پنجره ی فردا نشسته ام!
بیا که *شعر *هایم مغزم را خورده اند بس که حرف آمدنت را می زنند!
*خیال* از در بیرون می کندم می آیم پنجره باز بود