پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
هر روزبا تکانِ بوته ایخال هایش را پاک می کندو خودش را خاک...پلنگِ دیروزچه می دانستفردایشبه مویِ بادی بند است«آرمان پرناک»...
می رود قافله عمر به سرعت امروزما در اندیشه آنیم که فردا چه کنیم...
هیچگاهبدِ کسی نخواسته ام اما یکی هست که می خواهم هر چه زودتر آلزایمر بگیردو فردای مرا از یاد ببرداز یاد ببرداز یاد ببرداز یاد ببر تنهایی!«آرمان پرناک»...
وعده ی فردای نیامده می دهیمدام،امروز را بگوچه خاکی بر سر دنیا کنم عزیز ؟...
مات می شویم در قابی عبوس با روبانی سیاه،فردابه غبار سپرده می شویم....
بیا در بطنِ شب تخم حادثه بکاریمشاید فردایِ نیامده سگ اش شرف داشته باشدبه امروزهای بیهوده....
فردا قرار و انتخابامروز روز زندگی است . حجت اله حبیبی...
دیروز را رها کن و با امروز فردا را بساز...
نه پایانی نه آغازی نه راهی پیش رو دارم بخوان فردا بنام من که حق آب و گل دارم فیروزه سمیعی...
😍 یک خبر عاشقانه برای فردا 🦋 دوشنبه 8 اسفند 1401💟فروردین💟 تعلقات عاطفی که نسبت به شخص خاصی دارید ، فردا بزرگتر از آن چیزی که هست به نظر می رسد. 💟اردیبهشت💟 فردا می تواند برای شما روزی باشد که اتفاقات عاطفی ای که در گذشته برایتان اتفاق افتاده دوباره برایتان یاد آوری شود.💟خرداد💟 فردا طرف مقابل در برخی مسائل کوتاه خواهد آمد. ممکن است این کوتاه آمدن در اثر یک تدبیر و دوراندیشی خردمندانه اتخاذ شده باشد.🌸~●🌸~●🌸~●🌸~●🌸💟تیر💟 فردا باید ...
نگیم فرداروزدیگریست بگیم فرداروزبهتریست....
بگذار با همپابه پای صلح تن به تناز عشق لب به لب باشیمجای دوری نمی رودنزدیک تر بیاتا شکل بی پایان ترین پیچیدگی هاجایی برای هیچ فرداییدر بین ما و شب نمانده باشد...جلال پراذران...
به امید فردا روزمونو شب می کنیم و هیچ وقت یادمون نمی مونه که فردا همین امروزه، دنبال چیزی می گردیم که نمی دونیم چیه یا می دونیم و می ترسیم بگیم اسمشو گذاشتیم فردا ... 🖤 :)علیزاده✍...
رفته را ،رفته و فردا از کجا معلوم است؟ خوش در این لحظه دمی باش ،که فردایی نیست...
فردا می آیی؟؟می دانم فردا می آیی!من به این امید زنده ام \چون همیشه فردایی هست.تا زنده ام فردا وجود داردو من به امید ان هر روز در خانه خود منتظرت هستم و شعر می نویسم و شاملو میخوانم ...تا که فردا شود:)اگر زمانی من مردم و فردایی نداشتم،تقصیر تو نیست و خودت را ناراحت نکن،لابد من زود مرده ام و اگر زبانم لال ،گوش اجل کر،تو به روحانیت پیوستی و فردایی نداشتی...بازهم تقصیر تو نیست،اجل مهلت نداداما تا زنده هستم فردا وجود دارد.فردا می آیی...
به فردا بگویید :کاش دیشب آمده بودی مرد !شاعری به قرار عاشقانه اش نرسیداز بس که ذوق کرد...!جلال پراذران...
به فردا بگویید:کاش دیشب آمده بودی،عاشقی به قرار فردایش نرسید...جلال پراذران...
آن شب که تو در کنار مایی روزستو آن روز که با تو می رود نوروزستدی رفت و به انتظار فردا منشیندریاب که حاصل حیات امروزست...
نگیم فردا روز دیگریست بگیم فردا روز بهتریست....
دیشب در انتظار تو جانم به لب رسید امشب بیا که نیست به فردا تقبلی...
چقدر در حالاحالاهای نبودنتامروزگار منپر از فرداهایی ستکه هنوز نرسیده اندو من همیشه بوسه های تو را کال می چینم....جلال پراذران...
به فردا ها می اندیشم ،به فردای بهتربه سمت خیالات زیبا در سَر ؛گذشته را باد برده است .شاید لبخندمان سرخی شقایق ها یا زیبایی نقش و نگار پروانه ها را قرض بگیرد .اما! بیا بیاندیشیم به زیبا زیستن ؛مانند تصویر پرنده ی خوشبختی که پرواز می کند در نقطه ی روشن و یا قاصدکی که می رقصد به دنبال آرزوی خویش .برویم به دور دست ها دقیقا از فراز قله ها تا ته سیاه چاله ها؛این را بدان! فاصله میان مرگ و زندگی یک نَفس بیشتر نیست ؛می توان شانه به شانه ...
دیروز و فردا با هم دست به یکی کرده اند ؛ دیروز با خاطراتش مرا فریب داد و فردا با وعده هایش مرا خواب کرد ...وقتی چشم گشودم امروز گذشته بود !...
هیچ روزی تکرار نمی شود ، هیچ شبی دقیقاً مثل شب پیش نیست ، هیچ بوسه ای مثل بوسه ی قبل نیست و نگاه قبلی مثل نگاه بعدی !روزها ، همه زودگذرند ؛ چرا ترس؟ این همه اندوه بی دلیل برای چیست؟ هیچ چیزی همیشگی نیست ، فردا که بیاید ، امروز فراموش شده است ......
من خاطرم...از دیروزها هست و همین امروزاز فردا و فرداها تو یاد هست؟!...
رﺳﯿﺪﻥ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺣﺘﻤﯽ ﻧﯿﺴﺖ،ﭘﺲ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﺑﺮﻗﺼﯿﺪ ﺗﺎ ﭘﺎﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﺩﺭﺩ ﺑﮕﯿﺮﺩ،ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﺑﺨﻨﺪﯾﺪ ﺗﺎ ﭘﻬﻠﻮﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﺍﺫﯾﺖ ﺷﻮﺩ،ﺑﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸاﻥ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﮐﻨﯿﺪ،ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﻓﺮﺩﺍ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﯿﺎید...ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﻧﺘﻘﺎﻣﯿﺴﺖﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﮕﯿﺮﺩ.ارنستو ﭼﮕﻮﺍرا...
مرا به امید فردا راضی مکنکه اگر فردا حرفی برای گفتن داشتامروز می شنیدم...
ڪاش فرداخبرم را برسانند به توهم تو آرام شویهم دل سرگشتہ ی من...
زندگی درد قشنگی است که به آن دل بستیمگاه آنقدر بی رحم که نفست می گیردگاه آنقدر شیرین که گمانت آرددنیا در کف توستو همین هم شاید ساده ترین قصه یک انسان استگاه باید خندید به همه دلهره هابه هوای گلی از خاک خدابه امید فرداکه در پس نعره پر لحن سکوت پنهان استزهراغفران...
فردا دوباره روز از نو روزی ام از نودیگه تویی و روزگارت، من نیستم دیگه...
امروز که نیامدبنظر می رسدفردا نیز بیایدواگر نیایدروز دگر خواهد آمددل خوشی امشمارش روزهایی ستکه قرار است بیاید...
دیروز را فراموش کن ، چون او هم با تو همین کار را کرده...به خاطر فردای نیامده هم نگران نباش، شاید نیاید...چشم هایت را باز کن و هدیه ی باارزشِ "امروز" را ببینلبخند بزن به روزگاری که از نو شروع شده ...صبح یادآور زیبایی هاست ، یادآور زندگی نو ، شروعی نو ، نگاهی نو و امیدی نو ......
بخند!هنوز می شوداز گوشه ی لبخندتخورشیدی برداشتبرای فردا......
چشمِ من مدتهاستاز پنجره ی بسته امروزفردایی نمیبیند...تو اگر راهیِ فردا شده ایگِله این دلِ رنجورِ مراخوب به گوشش برسان...
همخون هم نبودیم، اما هم خونه بودیم؛تو تمام من نیستی اما نقشی از تمام من هستی،وقتی دنیا همانند چای، تلخ میشود،خنده هایت آن قندیست که باید باشدتا دنیا را به کاممان شیرین کند؛بمان که بودنت حقیقتِ من استرفتنت دور میسازد مرا از خودم،چگونه میشود تورا داشتُ، نداشته ها رابه رخ کشید!وقتی مسیر زندگی، تاریک و پرپیچ خم میشودتا بفهمم کجای راه هستم و چه میخواهممرا با روشنیه چشمانت از کمند خستگی ها، رها میساختیچگونه توصیفت کنم وقتی کلمات...
ساعت هایی سردثانیه هایی بی عبورمنو تصویر یک لبخندو آخرین ضربانِ احساسکه زیر هجومِ واژه ها جان دادقول می دهم امشبآخرین سوگواری نبودنتدر شعر هایم باشدفردا که بیایددیگر هیچ ردی از خوددرشعر هایمنخواهی یافتفراموش می شویممکن می شود......
مثل فردا می مانی همیشه هستی ولی امروز نیستی...
نمیخواهم این قصه یلدا شودنباید بدون تو فردا شودهمیشه گمان میکنم عاقبتسرِ تو درین شهر دعوا شود ....
جالا دقیقا ساعت سه بامداد است نه خسته ام نه نا امید از سونامی های زیادی رد شده ام کرونا نمی تواند مرا بترساند یا اینکه اینهمه شوق زندگی را در من بکشد و نابود کند من می توانم .....من همیشه یک راه دوم در آستینم دارم ....چون من یک مادرمنهار فردا را درست می کنم مابینش شعرها و ترانه های مورد علاقه ام را گوش می کنم سری به دوستان مجازی در وبلاگ ... فیس بوک ... اینستاگرام ... و تلگرام می زنم ... دمشان گرم شعرهایم را کارت پستال درست کرده اند دوست قدیم...
فردا اگر آمدیتابوتی برای ترانه هایم بیاور،اینجا دلی مرده است....
فردا را به فال نیک خواهم گرفتدارد همین لحظهیک فوج کبوتر سپیداز فرازِ کوچه ی ما می گذردباد بوی نام های کسان من می دهدیادت می آید رفته بودیخبر از آرامش آسمان بیاوری؟! ...
سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیستدر میان این و آن فرصت شمار امروز را...
فردا را با خودت به رختخواب نبر....
رفیقشاید فردایی نباشهخواستم بگممرسی که هستی...
سالها بود که میخواستم از فردا شروع کنم ، اما همیشه فردا یک روز از من جلوتر بود. سالها گذشت تا فهمیدم باید از همین الان شروع کنم !...
دردهای مناز بی کسی نیستاز کسانی استکه سالها در آنها مرده امو احساس روشن منچراغ هیچ دلی را روشن نکردماندهام فقطچگونه این روزها رابه فردا ببرم......
در باقی عمرم ، دو روز وجود دارد که هرگز دوباره مرا آزار نخواهد داد :اولینِ آن دیروز است ؛ با تمام اشتباهات، اشکها ، خطاها و شکستها ... دیروز در ورای کنترل من است و برای همیشه گذشته است !روزِ دیگر فردا است ؛ با دامها و تهدیدهایش، با خطرها و رازهایش ... تا طلوع دوباره خورشید، زندگیام را در گرو فردا نمیگذارم ، چرا که هنوز زاده نشده است !...
به هیچکس اعتماد نکنآبی که امروز بهت جون میدهفردا میتونه تو رو غرق کنه......
ما را برای بیست و چهار ساعت زندگی در امروز طراحی کردهاند و نه بیشتر !نگرانی امروز برای مشکلات فردا، دردی از ما دوا نخواهد کرد ......
کم نیستند شادیهاحتی اگر بزرگ نباشندآنقدر دست نیافتنی نیستندکه تو عمریستکز کردهای گوشه جهانو بر آسمان چوب خط میکشی به انتظارحبس ابد هم حتی ، پایان داردپایانی بزرگ و طولانیچه آسان تماشاگر سبقت ثانیههاییمو به عبورشان میخندیمچه آسان لحظهها را به کام هم تلخ میکنیمو چه ارزان میفروشیم لذت با هم بودن راچه زود دیر میشودو نمیدانیم که ؛ فردا میآیدشاید ما نباشیم....