قلمی به دستم می دهند و کاغذی تا از گناهان خود اعتراف نامه ای رقم بزنم... و من تنها از کابوس مداوم گنجشکی می نویسم که به تیر و کمان من در تابستان هفت سالگی ام مُرد...
من وجود دارم من هستم من اینجا هستم، من در حال شدن هستم، تنها من هستم که زندگیم را میسازم. تنها من و نه هیچ کس دیگر... من باید با کمبودها، خطاها و گناهان و اشتباهات خود رو در رو قرار گیرم. از نبودن من هیچکس به قدر من رنج...
گناهان خودت را نمی دانم اما، اشک های من بیچاره ات می کنند...!