پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
به سرش زده باد، نگاهش کنید.چگونه میان درختها می دود و سرش را به پنجره ها می کوبدبه سرش زده باد، دستش را به دهان گنجشکها گذاشته نمی گذارد سخن بگویندآب حوضچه را به هم می ریزد، فرصت نمی دهد گلویش را ماه تر کندبه سرش زده این برهنه گرما زدهگفته بودم طوری بیایی که بوی تو را باد نشنوددیوانه شده این پسر،پیراهنت را به دهان گرفته کجا می برد؟...
از بجگی دوستداشتم صبح کنار پنجره بشینمو برای گنجشکهایی که میومدن تو حیاط خونه دونه بپاشم . وقتی دونه هارو میخوردنو باسروصدا اینور اونور میپریدن ، بهشون نگاه می کردم. بهم خیلی احساس آرامش میداد . منی که همیشه از سروصدا فراری بودمبا صدای گنجیشکا یه حس خاصی داشتم . حس آرامش حس امید به زندگی حس پر کشیدن تو آسمونا؛متن : حمیده امیدخواه (پریا)...