سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
دل من تنگ بلوریست که یک ماهی قرمز داردیک تلنگر که به این تنگ بلورین بخوردمی شکندآبش از پنجره ی چشمانم می ریزدماهی سینه ی من می میرد!تو که می زنی مکرر به دل نازک منماهی ام را دریاب!دوست داری که چو تنگی باشمتهی از ماهی و آب؟ ......
ولی تو را که می شود به یک کلام ساده خواستو نام دلکش تو را چو چتر عشق گستراندز مستی نگاه تو هزار شعر تازه ساخت -و با دو دست عاشقت هزار مرغ غم رهاندنوازش تو را چشید و مستِ مستِ مست شدو مرکب خیال را به دشت آرزو دواندچه شد که ناصبوری ام به یک اشاره ات پرید“نشد"..." نمی شود "... گذشت وجز تو" هیچ "جا نماند...