هفت سین را چیده ام؛ امسال هم پیش منی بوی سبزه، برق سکه، با تو صد چندان شود ماهی قرمز به لبهایت حسادت می کند! قلب من لب های سرخ ات را بلاگردان شود
عید آمد همه شادند همه با یک لباس نو همه در سفره هفت سین پدر به کودکش میدهد عیدی دلاری سرد مادر بر زلف دخترش میگذارد گل میزند شانه منم آن ماهی قرمز در یک تُنگ تَنگ آبش شور است و سرد دلم تنگ است از دوری آن ماهی سیاه...
کاش میفهمیدی اسارت نگاه ماهی قرمز را در تنگ بلور چشمانم افسوس آن ماهی هوای دریا را داشت و تو به فکر سفره هفت سینت بودی باشد آن نگاه مال تو دریا که جای ماهی قرمز نیست! ...
دل کوچک تو به ماهی قرمز عید می ماند که همه دنیایش تنگ گرد شیشه ای است که اگر بشکند شیشه عمر ماهی شکسته است... ماهی قرمز همیشه طراوت سبزه را از پس دیوار شیشه ای تماشا می کند.. دل کوچکت را به دریا بسپار تا لذت جاری شدن را...
ماهی قرمز من تنگ بلور جای تونیست دل به دریا زدن مقصد توست خانه شیشه ای ات دریانیست . . . خوب من ساده من ماهی قرمز من کاش از تنگ بلور دل دریایی تو راه دریای دلم میپیمود ...
دل من تنگ بلوریست که یک ماهی قرمز دارد یک تلنگر که به این تنگ بلورین بخورد می شکند آبش از پنجره ی چشمانم می ریزد ماهی سینه ی من می میرد! تو که می زنی مکرر به دل نازک من ماهی ام را دریاب! دوست داری که چو تنگی...
دلم یک حوض، ماهی قرمز یک آسمان ،گنجشک دلم پرواز می خواهد دلم یک باغ ،شمعدانی یک قابِ کوچک از فردا دلم انگیزه می خواهد دلم یک عشقِ بی پایان یک رؤیای پر تکرار دلم یک "تو" می خواهد
ماهی قرمز حوض دلم آرام باش آب امنت را به چسب هر دم این خشکی دم دم مزاج رو سیاهی رخ میکشد آب امنت را به چسب ماهی قرمز حوض دلم آرام بگیر حوض امنت را به چسب هر دم این خشکی دم دم مزاج بی وفایی رخ می کشد...
من به صید آبی می رفتم وقتی پنجره ام کمی بلند تر از آواز پرنده بود و آسمان به ارتفاع آه ام نمی رسید از انتهای موهایی من هر روز ماهی قرمزی می ریخت که در آب های ناشناخته شنا می کرد دریا در یک تابلوی کوچک قدیمی خلاصه شده...