در خیالش بخدا کفرمو ایمان دادم وز غمش خسته چنین سر به بیابان دادم یار از جان که به من زلف سیه بر افشاند در قِمار نگهاش مُلک خراسان دادم رفت از شهرو گذشت از وطنو وز منی که در غمش شامو سحر بی عللی جان دادم سوزش اینجاست که...