متن حسرت از دست رفته
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات حسرت از دست رفته
هنگامِ آبیاری شعـــر است و باز هم
گلدانِ پشتِ پنجره افتاده از قلـــم
"عشق نافرجام"
او آمد،
همچو نسیمی که بر سطح دریا نقش میزند،
نه برای ماندن، که برای بر هم زدن سکونِ آینهوارم.
نامش را نسیم نگفتند،
اما رد قدمهایش، بوی بهاری داشت
که هیچگاه از پی زمستان نیامد.
دل، به شوق فهمیدن، چون مرغی خاموش
بر سیمهای باد نشسته بود؛...
"تاریکی مطلق"
شبها تو را از من گرفتهاند، همان شبهایی که در سکوتشان نامت را هزار بار فریاد زدم، اما پاسخی جز بادهای سرگردان نیامد.
چگونه این تاریکی مطلق جرأت کرد تو را از آغوشم برباید؟ چگونه ستارگان خاموش تماشا کردند بیآنکه نوری بفرستند تا راهی برای دیدنت بیابم؟
هر...
دست بردم به شاخهای ارزان ریشه اما به استخوانم بود
تیغ گشت و برید دستم را عشق زخمیترین زبانم بود
هرچه کردم عبور ممکن نیست از گذرگاه چشمهایی که
با نگاهی شبیه تردیدند مثل آیینههای تکه تکه
سایه ای مانده در راه است پشت هر پنجره تماشاگر
مثل شعری که...
هم دارمت، هم ندارمت.
در خاطراتم دارمت، در کنارم ندارمت.
شاید تو همان دار و ندار منی. شاید
شبی من ناگهان دیدم صدای رقص و آهنگ است
ولیکن من ندیدم که عزیزم نزد من باشد
بهاری گه که می آید به همراه فصولش است
ولی این عشق بدکردار همیشه غصه ها پاشد
گفتمش رحمی کن او، خندید و رفت
گفت دل، رازِ مگو... خندید و رفت
مویه کردم، مو به مو؛ خندید و رفت
لحظه لحظه؛ کو به کو، خندید و رفت
حسّ من، میگفت: «او»... خندید و رفت
چشمِ من، در جستجو... خندید و رفت
اینکه هستی و ندارمت،
خودش غمی جدا از غم هاست.
چقدر عذاب آور است.
آینده ای که تو در آن سهم من نباشی.
کاش که تا ذوقی برایم مانده بود می آمدی...
...شبیه موج سرم را به صخره می کوبم
ولی خیال تو هرگز نمی رود از سر...
همه مرا به خدا سپرده اند و رفته اند،
جز دلتنگی تــــــــــــــو...
برخی خاطرات
چشمانت را
خون میکنند
انگار
در سکانسی جنگی
یک سربازِ خستهی بیسلاح
در مقابل فرماندهی دشمن باشی
و بینندهای مازوخیست
علاقهمند به لحظهی کشتنات و
جریحهدار شدن احساسش باشد؛
آنقدر فیلم را عقب جلو ببرد
آنقدر شمشیر
در سینهات فرو رود و در بیاید
که علاقهاش
در دردی...
تو بلد بودی نکاری، که عادت ندم به ریشه داشتن...
ولی من هنوز
به شکفتنت،
هر بهار،
دلخوشم
هرگاه ماבرم مے خنـבב غنچـہ ها ی باغچمون شکوفا می شوند
آوار ه یعنی :من.....
که در کوچه پس کوچه های خاطراتم دنبال تو میگردم.
باید تصمیم میگرفتم
اما هیچ کدام از منها
پاسخ ندادند
بیخوابی فقط سوال میسازد
یک لحظه فقط یک لحظه
در سکوت بیسایه
شاید… شاید فقط باید تماشا میکردم
و در دل شب
نگاهم به عکسها خیره شد
چطور ممکن است
کسی در دل خواب
هنوز از آن سوی در
سراغت...
روی کدام شیب سُر خوردهام
که هیچ سُرسُرهای
مرگِ کودکیام را
گردن نمیگیرد؟
با یک دلِ حسّاس، پر از: احساسم؛
افسوس که هرگز، تو نداری پاسم!
آب از: سرِ من هم که گذشته، دیگر؛
بگذار، بگویند، که آس و، پاسم!