پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در مسیر کوچ بی پایانروزیکه باران می زند بر صخره ی عریانوقتیکه سوتک میشود هر شاخه ای در بادباید برایم زورقی باشی که با امواجراه سفر گیرم به سمت هر چه بادا باد====آواز رود و باد و باران با تو نزدیکستصدها چکاوک در کنارت لانه میسازندکبک و کبوتر، سار و تیهو از تو میگوینداز دست خوب و مهربانت دانه میگیرند====با هر سحر گویی که عطر تندی از پونههمراه خورشید از میان چشمه میجوشدآویشن است و مرزه و آلاله ای وحشیپروانه ای کز شهد گلها...