سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
در دامنه پر شیب خاطرات دوستت دارمهای تو بوی بابونه و آویشن می دهد و بوی عشقبوی زندگی همان که در مشامم تا همیشه باقی است ......
در مسیر کوچ بی پایانروزیکه باران می زند بر صخره ی عریانوقتیکه سوتک میشود هر شاخه ای در بادباید برایم زورقی باشی که با امواجراه سفر گیرم به سمت هر چه بادا باد====آواز رود و باد و باران با تو نزدیکستصدها چکاوک در کنارت لانه میسازندکبک و کبوتر، سار و تیهو از تو میگوینداز دست خوب و مهربانت دانه میگیرند====با هر سحر گویی که عطر تندی از پونههمراه خورشید از میان چشمه میجوشدآویشن است و مرزه و آلاله ای وحشیپروانه ای کز شهد گلها...
کجای این درهی پر سایه خوابیده بودیمکه جز صدای تیهوهاو بوی آویشن بر شانههایمچیزی را به یاد نمیآورم ؟همیشه دلهرهی گمشدنت را داشتمیقین داشتم وقتی بیدار شومتو رفتهایو زمین دیگرگونه میچرخد......
دلم یک باغ پُر نارنج...دلم آرامشِ تُرد وُ لطیفِ صبحِ شالیزار...دلم صبحیسلامیبوسهایعشقینسیمیعطرِ لبخندینوایِ دلکشِ تار و کمانچهاز مسیری دورتر حتی؛دلم شعری سراسر دوستت دارم،دلم دشتی پُر از آویشن و گل پونهمی خواهد...!...